کد مطلب:330953 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:587

پرسشها و پاسخها
پرسش اول : شما از این انقلاب ، بعنوان یك انقلاب اسلامی نام بردید

حال آنكه اقلیتهای سیاسی و مذهبی هم در این انقلاب شركت داشته و سهیم

بوده اند ، آیا می توان گفت كه آنها هم گرایشهای اسلامی داشته اند و آیا

میتوان سهم آنها را انكار كرد ؟

پاسخ : در ضمن عرایضم نكته ای را به اختصار عرض كردم كه میتواند پاسخ

این سؤال باشد ، حالا همان مطلب را با تفصیل بیشتری عرض می كنم معنای

اینكه انقلاب اسلامی بوده این نیست كه همه شركت كنندگان در این انقلاب

بدون استثناء روح اسلامی داشته و یا همه آن كسانی هم كه گرایش اسلامی

داشته اند ، گرایش اسلامیشان بیك اندازه بوده است نه ، ما روح و گرایش

را در مجموع و در كل نهضت در نظر میگیریم و بر این اساس است كه

میگوئیم آنچه روح این نهضت را تشكیل میداده و استوانه این انقلاب به

حساب میامده ، اسلام و اسلام گرائی بوده است شما اگر انقلاب صدر اسلام را

هم در نظر بگیرید باز هم نمی توانید بگوئید كه در آن انقلاب ، فقط مسلمین

شركت داشته اند در همانجا هم موارد متعددی میتوان پیدا كرد كه شركت

اقلیتهای مذهبی و همكاری

آنها را با مسلمانها نشان می دهد مثلا در ایران قبل از ورود اسلام در كنار

اكثریت مذهبی كه زرتشتیها بودند ، اقلیتهای مذهبی مثل یهودیها و مسیحی ها

و مانویها وجود داشتند در نبردهای مسلمین در ایران ، این اقلیتها با

مسلمین همراه و همدست بودند ، چرا ؟ به این دلیل كه آنها از دست مذهب

حاكم ، فوق العاده رنج می بردند و دریافته بودند كه اگر اسلام حاكم بشود ،

با اینكه باز هم به صورت اقلیتی باقی خواهند ماند ، ولی بودن در زیر

لوای اسلام به مراتب بهتر از باقی ماندن در زیر لوای دین دیگری است .

تاریخ نشان میدهد كه اقلیتهای مذهبی در ایران ساسانی مخصوصا یهودیها (

1 ) وقتیكه مسلمین آمدند به آنها كمكهای فراوانی كردند در مصر هم وضع

بدین منوال بود در آنجا مسیحیان در اكثریت بودند و یهودیها از دست

مسیحیها هیچ گونه آزادی نداشتند ، با آمدن مسلمانان ، یهودیان به كمك

مسلمین شتافتند پس این اقلیتها در پیروزی مسلمین نقش داشتند ولی این

مقدار نقش داشتن سبب نمی شود كه بگوئیم نهضت صدر اسلام نهضت مشترك

یهودی - اسلامی - بوده است زیرا روح نهضت را اسلام تشكیل میداد در نهضت

فعلی ما هم وضع بهمین منوال است در این نهضت هم اقلیتهای غیر مسلمان ،

اعم از اقلیتهای مذهبی و اقلیتهای سیاسی ، شركت داشتند اما آنها به دلیل

اینكه اقلیتشان ناچیز بود (2) قهرا نقش عمده و تعیین كننده ای نداشتند .

مسئله مهمی كه در این میان قابل توجه است و به قسمت دوم این پرسش

مربوط میگردد ، بررسی نقش پاره ای اقلیتها ، بخصوص

اقلیتهای ماتریالیست است . تردیدی نیست كه از میان این گروهها نیز

افرادی كشته شده اند و علی القاعده بسیاری از آنها هم صداقت داشته اند

در اینجا كاری به در صد این كشته شدگان ( 1 ) و تعداد آنها ندارم اما

توجه به این نكته اهمیت دارد كه هرگاه یك جوان مسلمان شهید میگردید ،

موج عظیمی در جامعه اسلامی ایجاد میكرد ، حال آنكه وقتی یك كمونیست كشته

میشد ، این نگرانی ایجاد میشد كه نكند ما بطرف كمونیست شدن پیش برویم

یعنی كشته شدن این افراد ، عامل حركت كه نبود هیچ ، تا حدی هم عامل

توقف به حساب می آمد .

در گذشته این سؤال مطرح بود كه چرا رژیم كوشش دارد به مسلمانان مبارز

، انگ كمونیست بودن بزند ؟ اگر ماركسیسم موج خیری می بود ، محال بود كه

رژیم مسلمانان مبارز را ماركسیست بنامد علت اینكه رژیم كار مسلمانان را

با برچسب ماركسیست اسلامی تخطئه میكرد این بود كه از یك سو نمی توانست

مسلمان بودن آنها را انكار كند و از سوی دیگر تلاش میكرد جلوی موجی را كه

مسلمان بودن آنها در جامعه ایجاد میكرد با ماركسیست نشان دادن آنها

بگیرد واقعیتهای جامعه ما نشان میدهد كه سهم گروههای ماركسیست در جامعه

ما سهمی منفی بوده است این را تاریخ ما نیز بخوبی گواهی میدهد ، اصرار

محافل امپریالیستی برای

كمونیستی جلوه دادن نهضت ما به این خاطر بود كه آنها میدانستند بازدن

این برچسب ، موج سوء ظن و تردید در جامعه ما برانگیخته میگردد و از شدت

وحدت انقلاب تا حد زیادی كاسته میشود .

از اینها گذشته حتی اگر برای همه گروهها و دستجات ، سهمی در نظر

بگیریم ، و سهم همه آنها را هم مثبت فرض كنیم و بپذیریم كه بسیاری كشته

شدگان آنها ، صداقت داشته اند ، باز این مسئله اساسی مطرح میگردد كه آیا

بحث از سهم داشتن یا نداشتن مفهومی دارد یا نه ؟

اگر انقلابی بتمام و كمال بثمر برسد و موقع بهره دهی و میوه چینی آن

باشد ، بطوریكه هیچ مسئله دیگری جز میوه چیدن و بهره گیری مطرح نباشد ،

در آن حال جا دارد كه همه گروهها و افرادی كه سهمی در به ثمر رساندن

انقلاب داشته اند ، سهم خود را مطالبه كنند درست مثل درختی كه عده زیادی

در كاشتن و پرورش دادن آن سهم داشته اند و در موقع میوه دهی هر كس

می گوید سهم مرا بدهید تا بروم اما واقعیت این است كه انقلابی آغاز شده و

تازه یك مرحله را طی كرده است و هنوز مراحلی را در پیش دارد ، در میان

گروههائی هم كه در آن شركت داشته اند اكثریتی وجود دارد و اقلیتی و این

گروهها تا یك مرحله با هم وحدت نظر داشته اند و از آن مرحله به بعد

گروهی مدعی است كه این انقلاب را در فلان مسیر باید حركت داد و برد و

دیگران میگویند كه نه ، این انقلاب در آن مسیر نباید برود ، بلكه در مسیر

یا مسیرهای دیگر باید سیر كند به عبارت دیگر در نقطه شروع این انقلاب ،

عده زیادی با یكدیگر همراه بودند و تا یك منزل و یك مرحله كه سقوط رژیم

بوده است ، همه با یكدیگر وحدت نظر داشته اند ، اما بعد از تحقق این

مرحله ، اختلاف نظرها پیدا شده است می پرسیم آیا

انقلاب فقط برای این بوده كه رژیم سقوط بكند ؟ آیا همین قدر كه رژیم سقوط

كرد دیگر همه چیز درست است و انقلاب به ثمر رسیده و میوه داده است ؟

هر انقلابی دو جنبه دارد ، یكی جنبه ویران كنندگی و دیگر جنبه سازندگی

یعنی آن جنبه كه مشخص میكند جامعه آینده چگونه و بر اساس چه الگوئی

باید ساخته شود وقتی انقلابی مرحله دوم خود را تازه شروع كرده و هنوز تا

به ثمر رسیدن آن زمان زیاد و تلاش زیادی لازم است ، صحبت از تقسیم غنائم

و دریافت سهم ، عجولانه و نابخردانه است انقلاب تجزیه بردار نیست كه

بگوئیم یك قسمت آنرا بشما میدهیم و یك قسمت را بدیگری انقلاب شبیه

قافله ایست كه مسیری را طی میكند این قافله یا باید از این راه برود و

یا از آن راه یا باید مثلا در مسیر اسلام حركت بكند یا بكلی راه خودش را

عوض كرده و از راه دیگری - مثلا كمونیسم - حركت بكند در مرحله سازندگی

جای این بحث نیست كه بگوئیم آنهائی هم كه از اول نظریات كمونیستی

داشته و تا مرحله سقوط رژیم سهمی داشته اند ، باید سهمشان را بگیرند

انقلاب شبیه نهر آب نیست كه بگوئیم این نهر تا اینجا آمده ، از اینجا

یك قسمتش را بشكل جوئی جدا می كنیم و به یك عده میدهیم تا بروند در

زمین خودشان بریزند این امر تنها در صورتی شدنی است كه بگوئیم مملكت را

تجزیه كنیم و قسمتهای مختلف را به اشخاص و گروههای مختلف بدهیم ، و

البته این كار غیر ممكن است .

نمی توان انقلاب را در آن واحد در دو مسیر متناقض بحركت در آورد حركت

در دو مسیر متناقض مساوی است با نابودی انقلاب .

پرسش دوم : با توجه به این مسئله كه اسلام اصالت انسان

را می پذیرد و برای انسان ابعاد مختلف از نظر معنوی و مادی قائل میشود و

نیز با توجه به شمول مفهوم استضعاف كه در كلمات دیگر نظیر استثمار و

استبداد دیده نمی شود و در حقیقت در برگیرنده همه ابعاد مختلف روح انسان

است ، آیا نمی توان نتیجه گرفت كه قرآن خاستگاه نهضتها را نیز طبقه

مستضعف میداند ؟

پاسخ : در ضمن صحبت عرض كردم كه از نظر قرآن خاستگاه انقلابها

بالضروره ، مستضعفین نیستند اما گروهی كوشیده اند با نوعی توسعه در مفهوم

استضعاف ، مفهوم آیات قرآنی را طوری تفسیر كنند كه با عقیده آنها كه

میگویند پیروزی از آن محرومین است و آنها تنها طبقه انقلابی و مبارز

هستند ، جور در بیاید لازم است توضیح بدهم كه استضعاف یك مفهوم اعم

دارد كه اختصاص به جنبه مادی ندارد بلكه شامل جنبه معنوی هم میشود ، و

به این معنی خود فرعون ، هم استضعافگر بوده است و هم استضعاف شده یعنی

فرعون دو شخصیت داشت - البته این تعبیر از من است - یك شخصیت فطری و

انسانی ، كه همان شخصیت استضعاف شده درونش بود ، و یك شخصیت اكتسابی

، كه شخصیت فرعونیش محسوب میشد آیه شریفه :

« و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم

الوارثین »( سوره قصص - آیه پنج )

هم شامل قوم موسی ( ع ) میشود و هم شامل انسانی كه در درون فرعون به

بند كشیده شده است این یك طریق تفسیر آیه فوق است و ما مخالف با

اینگونه تفسیر نیستیم ولی آیا كسانی كه روی آیه مستضعفین تكیه میكنند و

بعد مسئله را به مسائل اجتماعی تعمیم میدهند هم همین تفسیر را می پذیرند ؟

درباره این آیه می باید توضیح بیشتری داده شود كه گر چه به وقت طولانی تری

احتیاج دارد

ولی به اجمال آن را عرض می كنم .

در قرآن با دو منطق به ظاهر مختلف در مورد ملاك پیروزیها روبرو میشویم

كه این دو منطق را با یكدیگر باید بسنجیم تا اصل مطلب دستگیرمان بشود

قرآن در آیه پنج سوره قصص ، ملاك پیروزی را استضعاف شدگی بیان میكند

حداقل آنچه از ظاهر آیه برمیاید ، اینست كه استضعاف شدگی ملاك حركت و

ملاك انقلاب است بر طبق این آیه از هر جا كه حركت و انقلاب پیدا میشود

، پیروزی هم از همانجا پیدا میشود پس در اینجا ایمان نقشی ندارد بر حسب

این ملاك هر جای دنیا محرومیت و استضعاف شدگی باشد برای حركت ، برای

جنبش و برای پیروزی كافی است .

آن گروهی كه در ابتدا به آنها اشاره كردم ، همین وجه را میپذیرند از

نظر آقایان قرآن در اینجا روی یك امر زیر بنائی ، یعنی امر مادی -

اقتصادی تكیه دارد اما آیات دیگری داریم كه در آنها بر امری تكیه شده

است كه بقول این حضرات ، روبنائی است یعنی ایمان و عمل صالح در آیه 55

از سوره نور میفرماید :

« وعد الله الذین آمنوا منكم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض

آنهائی كه دارای ایمانند - ایمان الهی - و به یك مكتب الهی دلبستگی

دارند و اعمالشان مطابق مكتب است ، خدا به آنها وعده استقلال و پیروزی

داده است .

در این زمینه آیات بسیار دیگری وجود دارد از جمله آیه 105 سوره انبیا

( 1 ) و آیه 139 سوره آل عمران ( 2 ) مسئله ای كه در

1 - و لقد كتبنا فی الزبور من بعد الذكر ان الارض یرثها عبادی

ارتباط با این آیات مطرح میشود این است كه آیا تكیه قرآن در حركت

تاریخ و در انقلابات ، روی این مسئله به اصطلاح امروز زیر بنائی است یا

روی امور روبنائی ؟

در سالهای اخیر مسئله روبنا بكلی فراموش شده و همه روی مسائل به اصطلاح

خودشان ، زیر بنائی تكیه میكنند باید سؤال كرد كه آیا قرآن تناقض گفته

است كه در یك جا روی استضعاف شدگی تكیه كرده و در جای دیگر روی ایمان

؟ در یك جا برای ایمان اصالت قائل شده و در جای دیگر برای محرومیت ؟

به عقیده ما تناقض در كار نیست منطق قرآن همان منطق « وعد الله الذین

آمنوا و عملوا الصالحات » است ولی متاسفانه از آیه 5 سوره قصص ،

استنباط غلط شده است این آیه یك اصل كلی بدست نمیدهد ، حال آنكه از آن

اصل كلی استنباط كرده اند منشا این اشتباه هم این بوده كه قبل و بعد آیه

را حذف كرده اند و آنچه را كه باقی مانده ، بغلط تفسیر كرده اند در آیه

چهار سوره قصص میفرماید :

« ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفة منهم و یذبح

ابنائهم و یستحیی نسائهم انه كان من المفسدین »

فرعون در روی زمین علو و استكبار كرده و مردم آن سرزمین را فرقه فرقه

كرده بود و گروهی از مردم را به استضعاف كشانده و پسرهای آن گروه را سر

می برید و فقط زنهای آنان را زنده می گذاشت و او از مفسدان بود بعد از این

آیه ، آیه « و نرید ان نمن »آمده است ، و بدنبال آن آیه :

« و نمكن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا

یحذرون »( قصص آیه 6 )

یعنی آیه « و نرید ان نمن » وسط دو آیه قرار گرفته كه هر دو مربوط به

فرعون و بنی اسرائیل است در واقع بیان قرآن چنین است : فرعون علو در

ارض پیدا كرد و مفسد فی الارض شد و در حالی كه چنین و چنان می كند ،

پسرها را سر می برد ، زنها را زنده میگذارد و در همان حال ، ما هم اراده

كردیم كه منت بگذاریم بر همان مستضعفان او كار خود را میكرد و ما هم كار

خود را میكردیم ما اراده كردیم كه بر مستضعفان منت گذاریم چگونه منت

بگذاریم ؟ در همان حالی كه او به فساد در زمین مشغول بود ، ما داشتیم

مقدمات یك ایمان ، یك مكتب و یك كتاب را فراهم میكردیم زمینه برای

اینكه موسی ای در خانه فرعون پرورش پیدا كند ، كتاب تازه ای بیاورد و

مردم گروندگان به این ایمان تازه بشوند به مرور آماده می شد ، آنوقت بمدد

نیروی همین ایمان و مكتب و از این مجرا است كه فرعون شكست میخورد و

اراده ما تحقق می یابد بهمین دلیل ، مفسرین از قدیم گفته اند كه جمله « و

نرید ان نمن »جمله حالیه است مربوط به قبل ، « الذین استضعفوا » یعنی

همان مستضعفین زمان فرعون و منتی هم كه خداوند اراده كرده است تا بر

آنها ارزانی كند ، نظیر همان منتی است كه در آیه 164 سوره آل عمران از

آن یاد می كند .

« لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم » ( 1 )

بنابراین داستان بنی اسرائیل و فرعون هم یكی از مصداقهای « وعد الله

الذین آمنوا »است قرآن نمیخواهد بگوید كه تصمیم ما این بوده كه بنی

اسرائیل را نجات بدهیم ، چه موسی ای مبعوث بشود چه نشود چه توراتی بیاید

، چه نیاید چه ایمانی باشد ،

چه نباشد. هرگز قرآن چنین حرفی نمیزند استدلال قرآن این است كه ، ما منت

گذاشتیم بر مستضعفان از این طریق كه در بطن خانه فرعون ، موسی را پرورش

دهیم تا به رسالت مبعوث شود و با یك ایمان جدید ، و یك مكتب تازه ،

بنی اسرائیل را به راه نجات و هدایت راهنمائی كند پس اشتباه حضرات از

اینجا پیدا شده كه این آیه را از آیات ما قبل و ما بعدش جدا كرده اند ،

و به این ترتیب تناقضی میان این آیه و سایر آیات قرآن پیدا شده است .

اساس اسلام بر جنگ عقاید و پیروزی ایدئولوژیهاست پیروزی ایمان و عمل

صالح به منزله اصل است ، و شئون دیگر فرع در عین حال قرآن معتقد است كه

همواره مستضعفین بیشتر از غیر مستضعفین گرایش به ایمان و عمل صالح پیدا

می كنند زیرا مستكبرین در زیر خروارها مانع خوابیده اند یك فرعون اگر

بخواهد به راه حق بیاید ، باید از زیر یك كوه سستی و ناراستی بیرون

بیاید ولی یك ابوذر چطور ؟ برای ابوذر مانعی وجود ندارد تا پیغمبر را

ببیند ، بی درنگ خود را به او میرساند و ایمان میاورد .

پرسش سوم : فرمودید نشر كتب ضلال در اسلام ممنوع است ، آیا این بدان

معنا است كه از نشر كتبی كه از این دسته اند جلوگیری میشود ؟ حالا چه از

طریق سانسور و چه از طریق نشر كتبی در بی اثر كردن آثار ضلال ؟ اهمیت امر

از این جهت است كه طریقه اول موجب بروز اختناق خواهد بود كه خودتان

بان اشاره كردید و طریقه دیگر نیز دارای اثر تدریجی است و اثرش در دراز

مدت حاصل میشود .

پاسخ : فكر می كنم آنچه قبلا عرض كردم كافی بود من كتابها را از ابتدا

دو دسته كردم یكی كتابهائیكه ولو ضد دین ، ضد اسلام و ضد خدا هستند ، ولی

بر یك منطق و یك طرز تفكر

خاص استوارند . یعنی واقعا كسی به یك طرح و به یك فكر خاص رسیده و با

نوشتن كتاب ، آن طرز فكر خود را عرضه میدارد از این نمونه ها زیاد دیده

میشود یعنی هستند بعضی افرادی كه بر ضد خدا ، بر ضد اسلام ، بر ضد پیغمبر

حرف میزنند ولی در حرف خودشان صداقت دارند ، یعنی اینگونه فكر میكنند

بهمین دلیل راه مبارزه با این گروه ارشاد است و هدایت و عرضه كردن منطق

صحیح .

ولی در نوع دوم كتابها ، مسئله این نیست مسئله ، مسئله دروغ و اغفال

است مثلا فرض كنید كسی بیاید كتابی درباره رئیس حكومت بنویسد و هزارها

دروغ به او نسبت بدهد آیا به اعتقاد شما آزادی ایجاب میكند كه اجازه

بدهیم این دروغها در مردم پخش شود ؟ طبیعی است كه چنین كاری خیانت به

مردم محسوب میشود بله یك وقت كسی به كار رئیس حكومت ایراد میگیرد كه

مثلا آقا فلان كاری كه كردی ، باین دلیل غلط بوده است ، واضح است كه این

آدم باید بیاید حرف خودش را بزند ولی یك وقت كسی میاید دروغ می بافد

كه فرضا من خبر دارم ، دیشب ساعت 2 بعد از نیمه شب ، رئیس حكومت با

فلان سفیر ، در فلان نقطه ملاقات كردند و با هم قول و قرار گذاشتند اینها

را می گویند برای اینكه میخواهند در مردم آشوب بپا كنند حالا در اینجا

باید بگوئیم چون كشور ما آزاد است ، پس باید بگذاریم او حرفهای خودش

را در میان مردم پخش كند و آیا اگر ما جلوی دروغ و اغفال را بگیریم ،

مرتكب سانسور شده ایم ؟ ! حرف ما این است كه دروغ را و خیانت را باید

سانسور كرد و نباید اجازه داد به نام آزادی فكر و عقیده ، آزادی دروغ در

میان مردم رائج بشود .

والسلام

طظتوضیح

مقاله حاضر مجموع دو مصاحبه با استاد شهید در روزهای پیش از برگزاری

رفراندم جمهوری اسلامی است كه راقم این سطور افتخار انجام آنها را داشته

است در تكمیل این مقاله ، از یادداشتهای باقیمانده از استاد و نیز دو

كنفرانس ایشان یكی در دانشكده الهیات و دیگری در مسجد فرشته استفاده

شده است .

بنام خدا

استاد ! این روزها با نزدیك شدن زمان برگزاری رفراندم مسائل عقیدتی و

ایدئولوژیكی بسیاری ، بخصوص در میان روشنفكران مطرح شده است ، بهمین

مناسبت از شما دعوت كردیم تا با شركت در یك گفتگوی تلویزیونی به پاره

ای از این سؤالات پاسخ گویید .

بعنوان اولین سؤال من از مفهوم جمهوری اسلامی شروع میكنم كه بزعم بسیاری

، مفهومی گنگ و مبهم است زیرا جمهوری بمعنای قرار داشتن حق حاكمیت در

دست خود مردم و بمعنای حكومت عامه مردم است حال آنكه قید اسلامی ، این

اطلاق را محدود و مقید می كند و باین ترتیب بنظر میرسد كه مفهوم جمهوری

اسلامی در تعارض با موازین دمكراسی و در تعارض با مفهوم جمهوری بمعنای

عام آن باشد اینست كه میپرسم شما چه تعریفی از جمهوری اسلامی ارائه

میدهید ؟

استاد مطهری : احتیاج زیادی به تعریف ندارد جمهوری اسلامی از دو كلمه

مركب شده است ، كلمه جمهوری و كلمه اسلامی .

كلمه جمهوری ، شكل حكومت پیشنهاد شده را مشخص میكند و كلمه اسلامی

محتوای آنرا میدانیم كه حكومتهای دنیا چه در گذشته و چه در حال حضار ،

شكلهای مختلفی داشته اند از قبیل حكومت فردی موروثی كه نام آن سلطنت و

پادشاهی است یا حكومت حكیمان ، متخصصان فیلسوفان و نخبگان كه اریستو

كراسی نامیده میشود و یا حكومت متنقذان ، سرمایه داران و قس علیهذا یكی

از این حكومتها ، حكومت عامه مردم است ، یعنی حكومتی كه در آن حق

انتخاب با همه مردم است ، قطع نظر از اینكه مرد یا زن سفید یا سیاه ،

دارای این عقیده یا آن عقیده باشند در اینجا فقط شرط بلوغ سنی و رشد عقلی

معتبر است ، و نه چیز دیگر بعلاوه این حكومت ، حكومتی موقت است یعنی

هر چند سال یكبار باید تجدید شود یعنی اگر مردم بخواهند می توانند حاكم را

برای بار دوم یا احیانا بار سوم و چهارم - تا آنجا كه قانون اساسیشان

اجازه میدهد - انتخاب كنند و در صورت عدم تمایل ، شخص دیگری را كه از

او بهتر میدانند انتخاب كنند .

و اما كلمه اسلامی همانطور كه گفتم محتوای این حكومت را بیان میكند

یعنی پیشنهاد میكند كه این حكومت با اصول و مقررات اسلامی اداره شود ، و

در مدار اصول اسلامی حركت كند چون میدانیم كه اسلام بعنوان یك دین در عین

حال یك مكتب و یك ایدئولوژی است ، طرحی است برای زندگی بشر در همه

ابعاد و شئون آن باین ترتیب جمهوری اسلامی یعنی حكومتی كه شكل آن ،

انتخاب رئیس حكومت از سوی عامه مردم است برای مدت موقت و محتوای آن

هم اسلامی است .

اما اشتباه آنها كه این مفهوم را مبهم دانسته اند ناشی از اینست كه حق

حاكمیت ملی را مساوی با نداشتن مسلك و

ایدئولوژی و عدم التزام به یك سلسله اصول فكری درباره جهان و اصول علمی

درباره زندگی دانسته اند اینان میپندارند كه اگر كسی به حزبی ، مسلكی ،

مرامی و دینی ملتزم و متعهد شد و خواهان اجرای اصول و ضوابط آن گردید

آزاد و دمكرات نیست پس اگر كشور اسلامی باشد ، یعنی مردم مؤمن و معتقد

به اصول اسلامی باشند و این اصول را بی چون و چرا بدانند ، دمكراسی بخطر

میافتد .

همانطور كه عرض كردم ، مسئله جمهوری مربوط است به شكل حكومت كه

مستلزم نوعی دمكراسی است یعنی اینكه مردم حق دارند سرنوشت خود را

خودشان در دست بگیرند و این ملازم با این نیست كه مردم خود را از گرایش

به یك مكتب و یك ایدئولوژی و از التزام و تعهد به یك مكتب معاف

بشمارند آیا معنی دمكراسی این است كه هر فردی برای خود مكتبی نداشته

باشد و به هیچ مكتبی گرایش پیدا نكند و اصول هیچ مكتبی را نپذیرد ؟ از

این آقایان باید پرسید آیا اعتقاد به یك سلسله اصول علمی یا منطقی یا

فلسفی و بی چون و چرا دانستن آن اصول ، بر خلاف دمكراسی است و یا آنچه

كه بر خلاف دمكراسی است این است كه آدمی به اصولی كه مورد قبول اكثریت

جامعه است اعتقاد نداشته باشد و آنها را قابل چون و چرا بداند ، ولی

بدیگری اجازه چون و چرا در اعتقادات و اندیشه های خود را ندهد ؟

برای اكثریت قاطع ملت ایران ، ایمان و اعتقاد راسخ به اصول اسلام

داشتن و بی چون و چرا دانستن آن اصول ، نه گناه است و نه عیب آنچه كه

میتواند گناه و عیب باشد ، اینست كه این اكثریت مسلمان ، به اقلیت

بی اعتقاد ، اجازه چون و چرا ندهد ( 1 ) .

و اما قضاوت در این مورد كه آیا آزادی بحد كافی به مخالفین داده شده

است یا نه ، بر عهده همانهاست كه دمكراسی را مترادف با بی اعتقادی بیك

مكتب میدانند .

شما در توضیحتان اشاره كردید كه حكومت جمهوری بمعنای اقامه حاكمیت

همه مردم است و میدانیم كه این حق حاكمیت ملی از دستاوردهای ارزشمند

انقلاب مشروطیت است ، فكر نمیكنید با پیش كشیدن مسئله جمهوری اسلامی

بعوض جمهوری مطلق ، كه بالمال به حكومت طبقه روحانی منجر میشود ، این

حق حاكمیت كه متعلق بعموم افراد ملت است ، زیر پا گذاشته شود ؟ بعلاوه

آیا به نظر شما روا نیست كه بعوض بحث مبهم ولایت فقیه كه در حكومت

اسلامی مطرح است ، این اصل مترقی كه می گوید ، قوای مملكت ناشی از ملت

است ، بكار گرفته شود ؟

استاد مطهری : خلاصه استدلال شما اینست كه مردم ایران در انقلاب

مشروطیت ، حق حاكمیت ملی - یعنی اینكه قوای مقننه و مجریه و قضائیه ،

ناشی از ملت است - را بدست آورده اند و معقول نیست كه این حق را به

شخص یا اشخاصی تفویض كنند و جمهوری اسلامی یعنی حق حاكمیت فقیه - یا به

بیان دیگر عده ای استبداد فقها - و این بر ضد حاكمیت ملی است و عملی

ارتجاعی محسوب میشود .

در پاسخ شما باید گفت ملت ایران كه در انقلاب مشروطیت

حق حاكمیت ملی را كسب كرد ، هرگز آنرا منافی با قبول اسلام بعنوان یك

مكتب و یك قانون اصلی و اساسی كه قوانین مملكت باید با رعایت موازین

آن تدوین و تنظیم گردد ، ندانست و لهذا در متن قانون اساسی ضرورت

انطباق با قانون اسلام آمده است و در آنجا صریحا گفته میشود كه هیچ

قانونی كه بر ضد قوانین اسلام باشد ، قانونیت ندارد و یا ضرورت حضور پنج

فقیه طراز اول برای نظارت بر قوانین ، كه در متمم قانون اساسی مندرج

است ، برای تامین همین نكته است كسانی كه انقلاب مشروطیت را بر پا

كردند هیچگاه این تصریحها و تاكیدها را بر ضد دموكراسی و روح مشروطیت و

حتی مقنن بودن و جعل قانون ندانستند زیرا قوانین را در كادر اصول اسلامی

وضع می كردند .

آنچه كه مهم است ، این است كه مردم خود مجری قانون باشند حالا یا مجری

قانونی كه خودشان وضع كرده اند و یا مجری قانونی كه فرضا بوسیله یك

فیلسوف وضع شده و این مردم آن فیلسوف و مكتب او را پذیرفته اند و یا

مجری قانونی كه بوسیله وحی الهی عرضه گردیده است .

بنابراین اسلامی بودن این جمهوری بهیچ وجه با حاكمیت ملی - كه بدوره

مشروطیت اشاره كردید - و یا بطور كلی با دمكراسی منافات ندارد و هیچگاه

اصول دمكراسی ایجاب نمیكند كه بر یك جامعه ایدئولوژی و مكتبی حاكم

نباشد و ما میبینیم كه احزاب معمولا خود را وابسته بیك ایدئولوژی معین

میدانند و این امر را نه تنها بر ضد اصول دمكراسی نمیشمارند كه به آن

افتخار هم میكنند اما منشا اشتباه آنان كه اسلامی بودن جمهوری را منافی با

روح دمكراسی میدانند ناشی از اینست كه دمكراسی مورد قبول آنان هنوز همان

دمكراسی قرن هیجدهم است كه در آن حقوق

انسان در مسائل مربوط به معیشت و خوراك و مسكن و پوشاك ، و آزادی در

انتخاب راه معیشت مادی خلاصه میشود اما اینكه مكتب و عقیده و وابستگی

بیك ایمان هم جزو حقوق انسانی است و اینكه اوج انسانیت در وارستگی از

غریزه و از تبعیت از محیطهای طبیعی و اجتماعی ، و در وابستگی به عقیده و

ایمان و آرمان است بكلی بفراموشی سپرده شده است .

این اشتباه ، معكوس اشتباه خوارج است آنها از مفهوم ان الحكم الالله

كه به معنی این است كه حاكمیت قانون و تشریع از ناحیه خداست چنین

استنباط می كردند كه حاكمیت - به معنی حكومت - هم از خداست علی ( ع )

درباره اینها فرمود :

« كلمة حق یراد بها الباطل »

این آقایان هم اصل حاكمیت و امارت ملی را با اصل تشریع و تدوین مكتب

اشتباه كرده اند و لابد پنداشته اند اصل و متمم قانون اساسی كه بالصراحه

هیچ قانونی را كه بر خلاف قوانین اسلام باشد ، قانونی نمی دانند ، بر خلاف

روح مشروطیت و حاكمیت ملی هستند .

و اما اینكه از زیر پا گذاشته شدن حق حاكمیت سخن بمیان آوردید باید

بگویم كه مهر اسلامیت را اكثریت قاطع ملت ایران بر نوع نظام آینده این

مملكت زده است مبارزه ملت ایران ، تنها یك قیام علیه استیلای سیاسی و

استعمار اقتصادی نبود ، قیام علیه فرهنگ ها و ایدئولوژیهای غربی و

دنباله روی از غرب بود كه تحت عناوین فریبنده ، آزادی ، دمكراسی ،

سوسیالیسم ، تمدن ، تجدد ، پیشرفت ، تمدن بزرگ و مطرح می شد ملت ایران

آنروز كه در تظاهرات چند میلیونی شعار جمهوری اسلامی را عنوان كرد در

واقع میخواست مهر خود یعنی مهر فرهنگ خود را به این انقلاب بزند

میدانیم كه هویت فرهنگی یك ملت ، آن فرهنگی است كه در جانش ریشه

دوانیده است و هویت ملی این مردم اسلام است بریدگان از اسلام اگر چه در

داخل این ملت و تحت حمایت آن هستند ، اما در حقیقت از آن بریده اند

زیرا خود را از فرهنگ و روح و خواست این ملت جدا كرده اند .

حال اگر خواسته خود مردم ، یعنی جمهوری اسلامی ، حاكمیت مردم را نقض

كند باید بگوئیم كه دمكراسی امری محال است زیرا همیشه وجودش مستلزم

عدمش است هیچكس نمیخواهد اسلامی بودن جمهوری را بر مردم تحمیل كند این

تقاضای خود مردم است و در واقع نهضت از آن روز اوج گرفت و شورانگیز شد

كه شعار و خواست مردم ، استقرار جمهوری اسلامی شد جمهوری اسلامی یعنی یك

نفی و یك اثبات اما نفی ، نفی رژیم حاكم 2500 ساله و اثبات ، محتوای

اسلامی و توحیدی آنست .

مسئله ولایت فقیه را هم كه مطرح كردید از همین قبیل است ، ولایت فقیه

به این معنی نیست كه فقیه خود در رأس دولت قرار بگیرد و عملا حكومت

كند نقش فقیه در یك كشور اسلامی ، یعنی كشوری كه در آن مردم ، اسلام را

بعنوان یك ایدئولوژی پذیرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند ، نقش یك

ایدئولوك است نه نقش یك حاكم وظیفه ایدئولوك اینست كه بر اجرای

درست و صحیح ایدئولوژی نظارت داشته باشد ، او صلاحیت مجری قانون و كسی

را كه میخواهد رئیس دولت بشود و كارها را در كادر ایدئولوژی اسلام با

انجام برساند ، مورد نظارت و بررسی قرار میدهد .

تصور مردم آنروز - دوره مشروطیت - و نیز مردم ما از ولایت

فقیه این نبود و نیست كه فقها حكومت كنند و اداره مملكت را بدست

گیرند بلكه در طول قرون و اعصار تصور مردم از ولایت فقیه این بوده كه از

آنجا كه جامعه ، یك جامعه اسلامی است و مردم وابسته به مكتب اسلامند ،

صلاحیت هر حاكمی ، از این نظر كه قابلیت اجرای قوانین ملی اسلامی را دارد

یا نه ، باید مورد تصویب و تائید فقیه قرار گیرد لهذا امام در فرمان خود

به نخست وزیر دولت موقت می نویسد : بموجب حق شرعی ( ولایت فقیه ) و به

موجب رأی اعتمادی كه از طرف اكثریت قاطع ملت به من ابراز شده من

رئیس دولت را تعیین می كنم ولایت فقیه ، یك ولایت ایدئولوژیكی است و

اساسا فقیه را خود مردم انتخاب میكنند و این امر عین دمكراسی است اگر

انتخاب فقیه انتصابی بود و هر فقیهی فقیه بعد از خود را تعیین میكرد جا

داشت كه بگوئیم این امر ، خلاف دمكراسی است اما مرجع را بعنوان كسی كه

در این مكتب صاحب نظر است خود مردم انتخاب میكنند .

حق شرعی امام از وابستگی قاطع مردم به اسلام به عنوان یك مكتب و یك

ایدئولوژی ناشی میشود و مردم تائید میكنند كه او مقام صلاحیتداری است كه

میتواند قابلیت اشخاص را از جهت انجام وظایف اسلامی تشخیص دهد در

حقیقت ، حق شرعی و ولایت شرعی ، یعنی مهر ایدئولوژی مردم ، و حق عرفی ،

همان حق حاكمیت ملی مردم است كه آنها باید فرد مورد تائید رهبر را

انتخاب كنند و باو رأی اعتماد بدهند .

و اما آنجا كه از حكومت طبقه روحانی نام بردید ، گویا در بیان شما

میان حكومت اسلامی و حكومت طبقه روحانی ، اشتباه شده است میپرسم از

كجای كلمه اسلامی مفهوم حكومت روحانیون استفاده میشود ؟ آیا اسلام دین

طبقه روحانیت است ؟ آیا اسلام

ایدئولوژی روحانیون است ؟ یا ایدئولوژی انسان بما هو انسان ؟ آیا واقعا

روشنفكران ما ، آنگاه كه با مفهوم جمهوری اسلامی روبرو میشوند یا این كلمه

را میشنوند ، جمهوری به اصطلاح آخوندی در ذهنشان تداعی میشود كه تنها

فرقش با سایر جمهوری ها در این است كه طبقه روحانیون عهده دار مشاغل و

شاغل پستها هستند ؟ حقیقتا اگر نمی دانسته اند و چنین تصوری را داشته اند

، جای تعجب است و اگر میدانسته اند و نعل وارونه میزده اند ، جای هزار

تاسف .

امروز هر بچه دبستانی اینقدر می داند كه جمهوری اسلامی یعنی جامعه اسلامی

، با رژیم جمهوری و میداند كه جامعه اسلامی یعنی جامعه توحیدی و جامعه

توحیدی یعنی جامعه ای بر اساس جهان بینی توحیدی ، كه بر طبق آن ، جهان

ماهیت از اوئی و به سوی اوئی دارد و این جهان بینی دارای یك ایدئولوژی

توحیدی است كه از آن به توحید عملی تعبیر می شود ، یعنی رسیدن انسان به

یگانگی اخلاقی و یگانگی اجتماعی ، كه هر دوی اینها در آیه كریمه معروفی كه

رسول اكرم ( ص ) در صدر نامه هایش به شخصیتهای جهان آنرا ثبت میكرد ،

مندرج است :

« قل یا اهل الكتاب تعالوا الی كلمة سواء بیننا و بینكم الا نعبد الا

الله و لا نشرك به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله »( 1 )

( آیه 63 - آل عمران )

جمله " « تعالوا الی كلمه سواء بیننا و بینكم »" توحید نظری و جمله

" « الا نعبد الا الله »" توحید عملی فردی و جمله " « و لا یتخذ بعضنا

بعضا اربابا »" توحید عملی اجتماعی را كه مساوی است با آزادی

و دمكراسی در اصیلترین شكلش ، نشان میدهد .

گروهی میپندارند جمهوری اسلامی مفهومی طبقاتی دارد ، یعنی حكومت عده ای

از مردم ( روحانیون ) و این تقویت فلسفه مادی طبقاتی است اما اگر بعوض

جمهوری اسلامی ، جمهوری مطلق نام برده شود ، بكار بردن همین كلمه بی طرفی

جناح روحانیون را نشان میدهد و باین ترتیب حكومت واقعا در دست مردم

قرار خواهد گرفت نه در دست طبقه ای خاص اما همانطور كه عرض كردم ،

این اشتباه ناشی از پندار باطلی است مبتنی بر اینكه حكومت جمهوری اسلامی

حكومت طبقه روحانیون است حال آنكه نه كلمه جمهوری بطور مطلق میتواند

منشاء یك تحول واقعی باشد و نه اینكه هر جا جمهوری با قیدی و پسوندی

مقید شود ، تضاد پیدا می شود باید دید كه آن قید در ذات خود چه مفهومی

دارد و آیا در ذات خود محدودیت و محتوای طبقاتی دارد یا نه قید اسلام ،

با توجه به ذات و محتوای آن هرگز جمهوری اسلامی را طبقاتی نمی كند

میدانیم كه اوضاع زمانه دائما در تحول و دگرگونی است بر این اساس

حكومت . جمهوری اسلامی ، چگونه می خواهد جوابگوی مسائل پیچیده و دائما در

حال تحول اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی و باشد آیا الگوی جمهوری اسلامی در

این مورد همان ضوابط و مقرراتی است كه 1400 سال پیش عرضه شده است ؟

آیا این قوانین كه قاعدتا تا زمان ما كهنه شده اند قادر به رویارویی با

این مسائل هستند ؟

استاد مطهری : مسئله تحولات زمان و ثابت بودن ضوابط و قوانین اسلامی

مسئله ای است كه همواره این شبهه را ایجاد میكند كه چگونه میتوان این

ثابت را با آن متغیر تلفیق كرد مسئله زمان و تغییر و تحول مسئله درستی

است اما ظرافتی در آنست كه اغلب

نسبت به آن بی توجه میمانند فرد انسان و همچنین جامعه انسانی ، حكم

قافله ای را دارد كه دائما در حركت و طی منازل است فرد و جامعه هیچكدام

در حال سكون و ثبات و یكنواختی نیستند بنابراین اگر بخواهیم انگشت بر

روی یكی از منازل بگذاریم و جامعه بشر را در یكی از منازلی كه برای مدت

كوتاهی توقف كرده ، برای همیشه ثابت نگاهداریم بدون شك بر خلاف ناموس

طبیعت عمل كرده ایم .

اما باید توجه داشت كه فرق است میان منزل و میان راه ، منزل تغییر

میكند اما آیا راه هم لزوما تغییر میكند ؟ آیا مسیر جامعه انسانی كه همه

قبول دارند كه یك مسیر تكاملی است آیا آنهم تغییر میكند ؟ به بیان دیگر

آیا راه هم در راه است ؟ و آیا بشر و جامعه بشری هر روزی در یك جهت و

در هر مرحله ای از مراحل در یك مسیر جدید و بسوی یك هدف تازه حركت

میكند ؟

پاسخ اینست كه نه ، خط سیر تكاملی بشر خط ثابتی است شبیه مدار

ستارگان ستارگان دائما در حال حركتند ولی آیا مدار آنها دائما در حال

تغییر است آیا باید چنین استدلال كرد كه چون ستارگان در یك مدار حركت

میكنند مدار آنها هم ضرورتا باید تغییر كند و اگر تغییر نكند آن ستاره در

یك نقطه میخكوب میشود ؟ واضحست كه جواب منفی است لازمه حركت داشتن

ستاره این نیست كه مدار ستاره هم قطعا و ضرورتا و لزوما تغییر بكند .

نظیر همین مسئله برای انسان و برای انسانیت مطرح است سؤال اساسی

اینست : آیا انسانیت انسان ، ارزشهای انسانی ، كمال انسانی ، واقعیتهای

متغیر و متبدلی هستند ؟ یعنی همانطور كه لوازم زندگی و مظاهر تمدن روز به

روز فرق میكنند آیا معیارهای انسانیت هم روز به روز فرق میكنند ؟ آیا

چیزی كه یك روز معیار انسانیت بود و قابل ستایش و تمجید ، روز دیگر از ارزش می افتد و چیز دیگری كه

نقطه مقابل اولی بود ، معیار انسانیت میشود ؟

آیا فكر میكنید روزی در آینده خواهد آمد كه چومبه بودن و معاویه بودن

معیار انسانیت بشود ولومومبا بودن و ابوذر بودن معیار ضد انسانیت ؟ یا

اینكه نه ، معتقدید چنین نیست كه ابوذر بودن ، از خط سیر انسانیت برای

همیشه خارج بشود ، بلكه انسانیت انسان دائما تكامل پیدا میكند ، و

معیارهای كاملتری برای آن پدید می آید .

انسان بحكم اینكه خط سیر تكاملش ثابت است ، نه خودش ، یك سلسله

معیارها دارد كه بمنزله نشانه های راهند درست همانگونه كه در یك بیابان

بر ، كه حتی كوه و درختی ندارد ، نشانه هایی می گذارند كه راه را مشخص

كنند و این نشانه ها و این معیارها ، همیشه نشانه و معیار هستند و دلیل و

ضرورتی ندارد كه تغییر بكنند .

من در یكی از كتابهایم ، بحثی كرده ام راجع به اسلام و تجدد زندگی و در

آنجا این مسئله را روشن كرده ام كه اسلام با مقتضیات متفاوت زمانها و

مكانها چگونه برخورد میكند ( 1 ) .

در آنجا ذكر كرده ام كه اساسا این مسئله كه آیا زندگی اصول ثابت و لا

یتغیر دارد یا نه ؟ بر اساس یك سؤال مهم فلسفی بنا شده و آن سؤال

اینست : آیا انسان لااقل در مراحل تاریخی نزدیك تر بما ، یعنی از وقتی

كه بصورت یك موجود متمدن یا نیمه متمدن در آمده است ، تبدیل انواع

پیدا كرده یا نه ؟ آیا انسان در هر دوره ای غیر از انسان دوره دیگر است ؟

آیا نوع انسان تبدیل

به نوع دیگر میشود ؟ و قهرا اگر این تبدیل امكان پذیر باشد ، آیا همه

قوانین حاكم بر او ، الا بعضی از قوانین كه فی المثل با حیوان مشترك است

، عوض میشود ؟ درست شبیه آبی كه تا آن هنگام كه مایع است قوانین

مایعات بر آن حكمفرماست و وقتی به بخار تبدیل میشود مشمول قوانین گازها

میگردد یا آنكه نه ، در طول تاریخ ، نوعیت انسان ثابت مانده است و

تغییر نكرده است ؟

اینجا نمیخواهم چندان وارد مباحث فلسفی بشوم اما اجمالا میگویم نظریه

صحیح همین است كه انسان با حفظ نوعیتش در مسیر تكاملی گام بر میدارد

یعنی از روزی كه انسان در روی زمین پدیدار شده است ، نوعیت او از آن

جهت كه انسان است تغییر نكرده و او به نوع دیگری تبدیل نشده است البته

انسان در جا نزده و نمی زند و از این جهت یك مسیر تكاملی را طی میكند ،

ولی گویی در قانون خلقت ، تكامل از مرحله جسم و اندام و ارگانیزم بدنی

به مرحله روانی و روحی و اجتماعی تغییر موضع داده است .

از آنجا كه نوعیت انسان تغییر نمیكند ، بناچار یك سلسله اصول ثابت

كه مربوط به انسان و كمال اوست ، خط سیر انسانیت را مشخص می سازد و بر

زندگی او حاكم است ، و از آنجا كه انسان در چنین مسیری حركت میكند و در

آن ، منازل مختلف را می پیماید - بواسطه اختلاف منازل ، احكام مربوط به

هر منزل با منازل دیگر متفاوت خواهد بود همین امر او را ناگزیر می سازد

كه در هر منزل بشیوه ای خاص - متفاوت با دیگر منازل - زندگی كند .

قوانین اسلام آنگونه كه در متن تشریعات دین منظور گردیده منزلی وضع

نشده بلكه مسیری وضع شده است ، اما در عین حال برای منازل هم فكر شده و

مقدمات و تمهیدات لازم برای آنها در نظر گرفته شده است اسلام برای

نیازهای ثابت ، قوانین ثابت ، و

برای نیازهای متغیر ، وضع متغیری در نظر گرفته است خصوصیات این قوانین

را با جمال در همان كتابی كه ذكرش رفت ، تشریح كرده ام اینجا برای روشن

شدن موضوع به ذكر مثالی اكتفا میكنم .

اسلام در رابطه جامعه اسلامی با جامعه های دیگر به قدرتمند شدن و قدرتمند

بودن و تهیه لوازم دفاع از خود ، در حدی كه دشمن هرگز خیال حمله را هم

نكند ، توصیه كرده است .

آیه : « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوش و من رباط الخیل ترهبون به عدو

الله و عدوكم »( 1 ) در واقع بیانگر این اصل اجتماعی اسلامی است .

از سوی دیگر میبینیم كه در فقه اسلامی بر اساس سنت پیامبر ( ص ) به

چیزی توصیه شده است كه آنرا سبق و رمایه مینامند یعنی شركت در مسابقه

اسب دوانی و تیراندازی به منظور مهارت یافتن در امور جنگی خود پیامبر

اكرم در این مسابقات شركت میكرد .

حالا اگر به اصل « و اعدوا لهم »توجه كنیم میبینیم یك اصل همواره نو و

زنده است ، چه در آن زمان چه در زمان ما و چه در آینده اما در مورد حكم

سبق و رمایه دیگر ضرورتی ندارد كه چنین مسابقاتی به آن نیت سابق برگزار

شود یعنی به نظر میرسد كه این حكم دیگر مصداق ندارد و زمانش گذشته است

دلیل این امر این است كه سبق و رمایه " اصالت " ندارد و حكم مربوط به

یكی از منازل است ، اصالت مال « و اعدوا لهم »است كه مسیر را مشخص

میكند . در همین زمان میتوان این حكم را با توجه به شرایط زمانه با صورت

اجرایی تازه ای ، بمرحله اجرا در آورد .

از اینگونه مثالها الی ماشاء الله داریم و تازه آن پیچ و لولائی كه به

قوانین اسلام انعطاف میدهد تا بتواند خود را با شرایط نو تطبیق دهد ،

بدون آنكه از اصول تخلف بشود منحصر به این موارد نیست من بعوض ورود به

جزئیات كه به زمان زیادی نیاز دارد مثال دیگری برایتان میزنم تا موضع

روشنتر بشود .

اصلی در قرآن داریم راجع به مبادلات و كیفیت گردش ثروت در میان مردم

كه باین تعبیر در قرآن بیان شده است : ²لا تاكلوا اموالكم بینكم بالباطل

( 1 ) یعنی نقل و انتقال مملوكها نباید بصورت بیهوده انجام شود یعنی

اگر شما مال و ثروتی مشروع بدست آورده اید و خواستید آنرا بدیگری منتقل

كنید ، این نقل و انتقال باید بصورتی باشد كه از نظر اجتماعی شكل مفیدی

داشته باشد و یكی از نیازهای اصیل زندگی افراد جامعه را رفع كند حالا فرض

كنید كسی بخواهد با پولی كه در اثر تلاش شرافتمندانه بدست آورده كالایی

بی مصرف و بی فایده مثلا یك گونی مورچه مرده را بخرد ، آنهم برای آنكه

آنرا دور بریزد ، این معامله از نظر قرآن از اساس باطل است اما فرض

كنید زمانی بیاید كه علم بتواند از مورچه مرده استفاده بكند در آنصورت

میبینیم كه همین معامله كه تا دیروز باطل و حرام بوده به معامله صحیحی

تبدیل میشود چرا ؟ باین دلیل كه مجتهد فقیه واقعی ، مصداق حكم كلی آیه

لاتاكلوا را بطور صحیح در هر زمان تشخیص میدهد و بر اساس آن ، حكم به

وجوب شرعی معامله و یا عدم آن میدهد .

نظیر همین مسئله در مورد خرید و فروش خون پیش آمده

است . در گذشته كه از خون استفاده ای نمیشد معامله خون باطل بود زیرا اكل

مال به باطل محسوب میشد اما امروز كه در اثر پیشرفت علم ، خون بصورت

یك مایه حیات در آمده ، دیگر نمیتوان گفت معامله خون مصداق اكل مال به

باطل است بلكه در اینجا بدلیل عوض شدن مصداق ، حكم جزئی تغییر میكند

اما حكم كلی همچنان پا بر جا و بی تغییر باقی میماند و بر مصادیق تازه

منطبق میگردد .

در انطباق احكام كلی با مصادیق جدید ، این اجتهاد است كه نقش اصلی را

بازی می كند وظیفه فقیه اینست كه بدون انحراف از اصول كلی ، مسائل جزئی

و متغیر و تابع گذشت زمان را بررسی كند و بر اساس همان احكام و چهار

چوبهای اصلی كه توسط وحی عرضه شده است احكام مناسب را صادر كند .

شما اشاره كردید به ضوابط كلی در نظام اسلامی ، كه از وحی سرچشمه میگیرد

و مسیر زندگی بشر را به بهترین نحو مشخص میكند حال آنكه در زمان ما این

مسئله بشدت مطرح است كه اگر بتوان تلفیقی آگاهانه از دو دستاورد بزرگ

تاریخ فكر بشر - دمكراسی و سوسیالیسم - بوجود آورد ، می توان صراط مستقیمی

یافت كه انسان را از وحی بی نیاز سازد .

به خصوص برای شرقی مسلمان این امكان هست كه بتواند عناصری از معنویت

اسلامی را در این چهار چوب بگنجاند و آنرا هر چه غنی تر و كاملتر و

كارآتر سازد .

استاد مطهری : دمكراسی و سوسیالیسم میان خودشان نوعی ناسازگاری - یا

لااقل توهم ناسازگاری - وجود دارد كه هنوز نتوانسته اند آن را از میان

بردارند دمكراسی بر اساس اصالت فرد حقوق فرد و آزادی فرد است و بر

عكس سوسیالیسم بر اصالت جمع و

تقدم حق جمع بر حق فرد استوار است یعنی خواه ناخواه آزادی فرد را و

دمكراسی را سوسیالیسم محدود میكند و بالعكس .

امروزه در دنیا گروهی از كشورها از دمكراسی دم میزنند و گروهی دیگر از

سوسیالیسم و صاحبنظران هم اعتراف دارند كه نه دمكراسی آن دنیای به اصطلاح

آزاد و لیبرال ، دمكراسی واقعی است و نه سوسیالیسم آن قطب دیگر ،

سوسیالیسم اصیل است از سوی دیگر گروه كشورهای باصطلاح لیبرال از

سوسیالیسم سخنی نمیگویند و اگر هم ادعای دموكراسی و سوسیالیسم داشته

باشند خود به بی محتوا بودن آن اذعان دارند ، و كشورهای سوسیالیستی هم

بحثی درباره دمكراسی بمیان نمی آورند و آنان نیز كه مدعی نوعی سوسیالیسم

دمكراتیك هستند پوچی سخنشان امروزه كاملا آشكار شده است ژ

این مشكل كه آیا واقعا از نظر فلسفی و حقوقی بكدام یك از دو قطب

دمكراسی و سوسیالیسم باید گرایش پیدا كرد و یا اینكه ایندو دیدگاه قابل

جمعند یا نه ، مشكلی است كه باید از طریق فلسفی حل بشود البته در این

زمینه مكتبهایی هستند كه به دمكراسی و سوسیالیسم هر دو گرایش دارند و

میخواهند ایندو نظر را با یكدیگر تلفیق كنند ولی تلفیق ایندو مبتنی بر

همان مسئله بسیار دقیق فلسفی است كه به مسئله اصالت جمع یا اصالت فرد

معروف است پیروان این مكاتب بدنبال یافتن پاسخ این پرسش هستند كه آیا

آنچه عینیت دارد فرد است و جمع ، یك وجود عرضی و اعتباری دارد - كه

البته طبیعی است كه در صورت مثبت بودن جواب ، دمكراسی بر سوسیالیسم

اولویت پیدا میكند - و یا باید نظریه مخالف را پذیرفت كه معتقد است

جامعه شناسی انسان بر روانشناسی او تقدم دارد و فرد اساسا اصالتی ندارد ،

فرد و روح و خواست و اراده و احساس و همه چیز او توابعی و انعكاساتی

هستند از یك روح جمعی حاكم و آنچه واقعا وجود دارد جامعه است نه فرد -

كه در اینصورت اولویت با سوسیالیسم خواهد بود .

اما آیا شق سومی هم در كار است و آن اینكه نه فرد - منظور شخصیت فرد

است نه جسم او - مستهلك در جامعه است و نه جمع فاقد اصالت و دارای

وجود اعتباری است ، بلكه تركیب فرد و جامعه نوعی است كه در آن فرد

اصالت و شخصیت دارد و در عین اینكه جمع هم اصالت و شخصیت دارد ، و

تحقق شخصیت فرد در جامعه و تحقق شخصیت جامعه در فرد صورت می گیرد ، و

این سخن شبیه نكته ای است كه فلاسفه ما در باب وحدت در عین كثرت و

كثرت در عین وحدت میگفتند ، و البته جای بحث این مطلب اینجا نیست .

و اما آن مسئله معنویت ، همانطور كه شما اشاره كردید پیروان مكاتب

خواهان تلفیق ، متوجه شدند فرضا بتوانند مشكل تلفیق را حل كنند ، نیازی

به كادری از معنویت وجود خواهد داشت بنابراین نكته اساسی اینست كه این

فضای اخلاقی و معنوی چگونه فضائی باید باشد و چه تضمینی دارد ؟ آیا این

فضا مانند فضای سبز شهر است كه با پول و كارگر میتوان آن را بوجود آورد

، یا فضائی از یك ایمان و اعتقاد و گرایش و بینش است ؟ و در صورت

اخیر اولا چه نوع گرایش و بینشی ملاك عمل و ضامن تحقق آن فضاست و ثانیا

چگونه میتوان آنرا بوجود آورد ؟ در این مورد گروهی از پیروان مكاتب

تلفیقی كه بدنبال ایجاد فضای معنوی هستند ، میان معنویت و مذهب تفكیك

میكنند و میگویند معنویت آنجا است كه به مسائل از دیدی انسانی بدون

توجه به رنگ و نژاد و مذهب و بدون هیچگونه تعصبی نگریسته شود و حال

آنكه مذهب از آن نظر كه میان پیروان و غیر پیروان فرق میگذارد و حقوق

متفاوتی میان این دو دسته قائل است و بعلاوه از آن نظر

كه با تعصب توأم است و تعصب نوعی بیماری و ضد معنویت و ضد سلامت روح

و روان است قادر به ایجاد معنویت نیست پس باید دنیای ساخت توأم با

معنویت اما منهای مذهب و این نظر ، همان اومانیسمی است كه جهان امروز

در جستجوی آن است این گروه میپندارند همین قدر كه شعاری عمومی و انسانی

شد و گرایشی به اصطلاح به اومانیسم داشت ، برای ایجاد معنویت كافی است

حال آنكه ایجاد فضای معنوی ، جز با تفسیری معنوی و روحانی از كل جهان

میسر نیست معنویت و انسانیت صرفا یك امر منفی نیست ( 1 ) تجربه نشان

داده كه شعارهای اومانیستی تا كجا تو خالی از آب در آمده است ، گرایش

اسرائیلی ژان پل سارتر - این منادی اومانیسم در عصر ما - شاهد خوبی بر

این مدعاست .

گروه دیگری از پیروان این مكاتب تلفیقی ، به جنبه های انسانی و اخلاقی

عرفان گرایش پیدا كرده اند و میخواهند برای ایجاد كادر معنوی از عرفان

مذاهب و بخصوص عرفان اسلامی استفاده بكنند ، یعنی معنویتی در حدود مسائل

و توصیه های اخلاقی را از مذهب اخذ كنند ، بدون آنكه جهان بینی و محتوای

ایدئولوژیك آنرا مورد استفاده قرار دهند اما باید توجه داشت اگر چنین

معنویتی بوسیله مذهب دیگری قابل پیاده شدن باشد برای اسلام قابل پیاده

شدن نیست این به معنای مثله كردن اسلام است به معنی بریدن اعضای رئیسه

اسلام و در واقع ذبح آنست اسلامی كه حیات نداشته باشد و در همه شئون

زندگی حضور آن احساس نشود این اسلام ، دیگر اسلام نیست .

و اما در پاسخ سؤالی كه در ابتدا مطرح كردید بذكر

جمله ای از اقبال اكتفا میكنم ، اقبال می گوید :

بشریت امروز به سه چیز نیازمند است تعبیری روحانی از جهان ( یعنی

تعبیر و تفسیری صحیح توأم با معنویت از جهان و به تعبیر دیگر كه من از

قرآن گرفته ام شناخت جهان به اینكه ماهیت از اوئی و به سوی اوئی دارد )

( 1 ) ، دوم آزادی روحانی فرد ( یعنی همان چیزی كه نام دمكراسی بر آن

میگذارند ) و بالاخره اصولی اساسی و دارای تاثیر جهانی كه تكامل اجتماع

بشری را بر مبنای روحانی توجیه كند ( یعنی ایدئولوژی جامع و درستی كه

بتواند راه و رسم زندگی را در یك مسیر تكاملی مشخص كند ) .

اقبال به سخنان خود چنین ادامه میدهد :

مثالیگری اروپا هرگز بصورت عامل زنده ای در حیات آن در نیامده و

نتیجه آن پیدایش " من " سرگردانی است كه در میان دمكراسی های ناسازگار

با یكدیگر به جستجوی خود میپردازد كه كار منحصر آنها بهره كشی از درویشان

بسود توانگران است از طرف دیگر مسلمانان مالك اندیشه ها و كمال مطلوب

های نهایی مبتنی بر وحی میباشند كه چون از درونی ترین ژرفنای زندگی بیان

میشود به ظاهری بودن آن رنگ باطنی میدهد برای فرد مسلمان شالوده روحانی

زندگی امری اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد جان خود را به آسانی

فدا میكند ( 2 ) .

امام در یكی از سخنرانیهای خودشان فرمودند كه من به جمهوری اسلامی رأی

می دهم نه یك كلمه بیش و نه یك كلمه كم به نظر میرسد آنجا كه تاكید

میكنند نه یك كلمه كم منظورشان

پسوند " اسلامی " است و شما در ابتدای این گفتگو تذكر دادید كه قصد از

بكار بردن این كلمه ، مشخص كردن محتوای رژیم آینده است ، یعنی اصولی كه

در كادر آن عمل خواهد شد و اما اینكه فرمودند هیچ كلمه ای اضافه نشود

ظاهرا كلمه " دمكراتیك " مورد نظرشان بوده ، زیرا شاهد بودیم كه در

این روزها ، عده ای واژه جمهوری دمكراتیك اسلامی را بكار میبرند و گویا

قصد امام از تاكید بر حذف كلمه دمكراتیك ، توجه دادن به تفاوتی است كه

در دمكراسی غربی و آزادیهای اسلامی وجود دارد ، لطفا در این مورد توضیح

دهید و تفاوت این واژه ها را مشخص كنید ؟

استاد مطهری : بنده نمیتوانم ادعا بكنم كه تمام نظرگاه های امام را

میتوانم توضیح بدهم تنها بعضی از آن نظرها را كه به آنها رسیده ام و

میدانم كه نظر امام نیز هست برایتان توضیح می دهم .

در اسلام همانطور كه شما توجه دارید ، آزادی فردی و دمكراسی وجود دارد ،

منتها با تفاوتی كه میان بینش اسلامی و بینش غربی وجود دارد كه آنها را

بعدا توضیح می دهم با توجه به این نكته روشن می شود كه در عبارت جمهوری

دمكراتیك اسلامی ، كلمه دمكراتیك حشو و زائد است ، بعلاوه ، در آینده

وقتی كه مردم در دولت جمهوری اسلامی یك سلسله آزادیها و دمكراسی ها را

بدست آوردند ، ممكن است بعضی ها پیش خود اینطور تفسیر بكنند كه این

آزادیها و دمكراسی ها نه بدلیل اسلامی بودن این جمهوری كه به دلیل

دمكراتیك بودن آن حاصل شده است یعنی این جمهوری دو مبنا و دو بنیاد

دارد ، بنیادهای دمكراتیك و بنیادهای اسلامی و آنچه كه به آزادی و حقوق

فردی و دمكراسی ارتباط پیاد میكند ، مربوط است به بنیاد دمكراتیك این

جمهوری و نه به بنیاد اسلامی آن ، و در مقابل یك

سلسله قواعد عبادات و معاملات وجود دارد كه به جنبه اسلامی حكومت مربوط

میشود ما میخواهیم تاكید كنیم كه چنین نیست اولا بمصداق مصرع معروف :

چونكه صد آمد ، نود هم پیش ماست ، وقتی كه از جمهوری اسلامی سخن بمیان

بیاوریم به طور طبیعی آزادی و حقوق فرد و دمكراسی هم در بطن آنست ثانیا

اساس مفهوم آزادی به آن معنا كه فلسفه های اجتماعی غرب اعتقاد دارند با

آزادی به آن معنا كه در اسلام مطرح است تفاوت عمده و بنیادی دارد ما كه

میخواهیم كشوری بر اساس بنیادهای اسلامی بنا كنیم ، نمی توانیم این ریزه

كاریها و ظرافتها را نادیده بگیریم .

در باب اینكه ریشه و منشا آزادی و حقوق چیست ، گفته اند انسان آزاد

آفریده شده ، پس باید آزاد باشد و اما در جواب این سؤال كه چرا همین

پاسخ در مورد مثلا گوسفند صادق نیست ، نظرات متفاوتی وجود دارد در غرب

ریشه و منشا آزادی را تمایلات و خواهشهای انسان میدانند و آنجا كه از

اراده انسان سخن میگویند ، در واقع فرقی میان تمایل و اراده قائل نمیشوند

از نظر فلاسفه غرب انسان موجودی است دارای یك سلسله خواستها و می خواهد

كه اینچنین زندگی كند ، همین تمایل منشا آزادی عمل او خواهد بود آنچه

آزادی فرد را محدود میكند آزادی امیال دیگران است هیچ ضابطه و چهار چوب

دیگری نمیتواند آزادی انسان و تمایل او را محدود كند .

آزادی به این معنی كه عرض كردم و شاهد هستیم كه مبنای دمكراسی غربی

قرار گرفته است ، در واقع نوعی حیوانیت رها شده است اینكه انسان میلی

و خواستی دارد و باید بر این اساس آزاد باشد ، موجب تمیزی میان آزادی

انسان و آزادی حیوان نمیشود حال آن كه مسئله در مورد انسان اینست كه او

در عین اینكه

انسانست حیوان است ، و در عین اینكه حیوان است ، انسان است آدمی یك

سلسله استعدادهای مترقی و عالی دارد كه ملاك انسانیت اوست تفكر منطقی

انسان - و نه هر چه كه نامش تفكر است - تمایلات عالی او ، نظیر تمایل

به حقیقت جویی تمایل به خیر اخلاقی ، تمایل به جمال و زیبایی ، تمایل به

پرستش حق و اینها از مختصات و ملاكهای انسانیت است بشر بحكم اینكه در

سرشت خود دو قطبی آفریده شده ، یعنی موجودی متضاد است و به تعبیر قرآن

مركب از عقل و نفس ، یا جان - جان علوی - و تن است ، محال است كه

بتواند در هر دو قسمت وجودی خود از بینهایت درجه آزادی برخوردار باشد

رهایی هر یك از دو قسمت عالی و سافل وجود انسان ، مساوی است با محدود

شدن قسمت دیگر .

اگر تمایلات انسان را ریشه و منشاء آزادی و دمكراسی بدانیم همان چیزی

بوجود خواهد آمد كه امروز در مهد دمكراسی های غربی شاهد آن هستیم در این

كشورها ، مبنای وضع قوانین در نهایت امر چیست ؟ خواست اكثریت و بر

همین مبنا است كه میبینیم همجنس بازی ، به حكم احترام به دمكراسی و نظر

اكثریت قانونی میشود ( 1 ) .

استدلال تصمیم گیرندگان و تصویب كنندگان قانون اینست كه چون اكثریت

ملت ما در عمل نشان داده كه با همجنس بازی موافق است ، دمكراسی ایجاب

می كند كه این امر را بصورت یك قانون لازم الاجرا در آوریم اگر از اینها

بپرسیم آیا برای انسان صراط مستقیمی وجود دارد كه او را به تكامل معنوی

برساند ، كه

قهرا اگر جواب مثبت باشد باید بپذیرند كه برای دور نیفتادن از مسیر ،

هدایت و مراقبت لازمست ، جواب منفی می دهند یعنی اینها معتقدند كه صراط

مستقیمی وجود ندارد بلكه راه همانست كه خود انسان آنگونه كه میخواهد

می رود و این نظیر تئوری معروف ملانصرالدین است كه روزی سوار قاطر بود

پرسیدند كجا میروی ، گفت هر جا كه میل قاطر باشد جامعه دارنده معیارهای

دمكراسی غربی به كجا میرود ؟ آنجا كه میلها و خواستهای اكثریت ایجاب

می كند .

در نقطه مقابل این نوع دمكراسی و آزادی ، دمكراسی اسلامی قرار دارد

دمكراسی اسلامی بر اساس آزادی انسان است اما این آزادی انسان ، در آزادی

شهوات خلاصه نمیشود ( 1 ) .

البته اسلام دین ریاضت و مبارزه با شهوات بمعنی كشتن شهوات ، نیست

بلكه ، دین اداره كردن و تدبیر كردن و مسلط بودن

ساخته اند آیه و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم ، اولئك هم

بر شهوات است این مطلب واضح تر از آن است كه بخواهم در اطرافش توضیح

بیشتری بدهم كمال انسان در انسانیت و عواطف عالی و احساسات بلند اوست

اینكه میگوئیم در اسلام دمكراسی وجود دارد به این معنا است كه اسلام

میخواهد آزادی واقعی - در بند كردن حیوانیت و رها ساختن انسانیت - به

انسان بدهد اینجا برای توضیح مطلب مثالی میزنم ضمن این مثال دو نوع

آزادی را با هم مقایسه میكنم و شما خودتان قضاوت كنید كه كدامیك آزادی

واقعی است در تاریخ می نویسند وقتی كورش وارد بابل شد ، مردم را در

اعتقادشان آزاد گذاشت ، یعنی بت پرستها را در بت پرستی ، حیوان پرستها

را در حیوان پرستی ، و همه را آزاد گذاشت و هیچ محدودیتی برای آنان قائل

نشد در معیار غربی كورش یك مرد آزادیخواه بحساب میاید زیرا او به

آزادی بر مبنای تمایلات و خواستهای مردم احترام گذاشته است ولی در تاریخ

ماجرای ابراهیم خلیل را هم درج كرده اند حضرت ابراهیم ، بر عكس كورش

معتقد بود كه اینگونه عقاید جاهلانه مردم ، عقیده نیست ، زنجیرهائی است

كه عادات سخیف بشر به دست و پای او بسته است او نه تنها به این نوع

عقائد احترام نگذاشت بلكه در اولین فرصتی كه بدست آورد بتها و معبودهای

دروغین مردم را در هم شكست و تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت و از

این راه این فكر را در مردم القا كرد كه به عاجز بودن بتها پی ببرند و به

تعبیر قرآن بخود باز گردند و خود انسانی و والای خویش را بشناسند با

معیارهای غربی كار ابراهیم خلیل بر ضد اصول آزادی و دمكراسی است ، چرا ؟

چون آنها میگویند بگذارید هر كس هر كاری دلش می خواهد بكند ، آزادی یعنی

همین اما منطق انبیاء غیر از منطق انسان امروز غربی است رسول اكرم ( ص

) را در نظر بگیرید ، آیا وقتی كه آن حضرت

وارد مكه شد ، همان كاری را كرد كه كورش در بابل انجام داد ؟ یعنی گفت

به من ارتباط ندارد ، بگذار هر كه هر كار می خواهد بكند ، اینها خودشان به

میل خودشان این راه را انتخاب كرده اند پس باید آزاد باشند ، یا آنكه

بتها را خرد كرد و باین وسیله آزادی واقعی را به آنها ارزانی داشت ؟

از دیدگاه اسلام ، آزادی و دمكراسی بر اساس آنچیزی است كه تكامل

انسانی انسان ایجاب می كند ، یعنی آزادی ، حق انسان بما هو انسان است ،

حق ناشی از استعدادهای انسانی انسان است ، نه حق ناشی از میل افراد و

تمایلات آنها .

دمكراسی در اسلام یعنی انسانیت رها شده ، حال آنكه این واژه در قاموس

غرب معنای حیوانیت رها شده را متضمن است .

دلیل دیگری كه در تاكید بر حذف كلمه دمكراتیك مورد نظر امام بوده ،

رد تقلید از غرب و تقلید كوركورانه از معیارهای آنانست استدلال امام

اینست كه نمی خواهد چشم ملتش به غرب دوخته شده باشد این دنباله روی نه

تنها كمكی به ملت ایران نمی كند ، بلكه در نهایت به تضعیف روحیه و

شكست او منجر میشود از نظر امام ، بكار بردن این كلمه نوعی خیانت به

روحیه مستقل این ملت محسوب میشود زیرا ما گوهر آزادی را در فرهنگ

خودمان داریم و بی نیازیم از اینكه دست طلب به سوی دیگران دراز كنیم .

به نظر شما انقلاب ایران را چگونه میتوان تحلیل كرد ؟ ویژگیهای این

انقلاب كه میگویند با همه انقلابات دیگر جهان متفاوت است چیست ؟ اسلامی

بودن این انقلاب چه مفهومی دارد ؟

استاد مطهری : ما از تعریف انقلاب آغاز میكنیم انقلاب

به حسب اصل لغت به معنی زیرورو شدن یا پشت و رو شدن ، و نظیر این

معانی است

قرآن مجید هم این كلمه را هر جا بكار برده به همین مفهوم بكار برده

است نه به مفهوم اصطلاحی رایج آن در امروز ماده انقلاب ، تقلیب ، تقلب

، صیغه منقلب و امثال اینها در قرآن آمده است از جمله : « و من ینقلب

علی عقبیه فلن یضر الله شیئا »(1) و یا در قسمت اول این آیه میخوانیم :

« و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم

علی اعقابكم »( 2 ) ( سوره آل عمران - آیه 144 ) .

این آیه در جنگ احد ، در آن هنگام كه شایع شد رسول خدا ( ص ) كشته

شده است و بدنبال آن عده زیادی از مسلمانان فرار كردند نازل شد آیه

خطاب به مؤمنان می گوید : محمد ( ص ) پیامبری كه آمده است ، مردن دارد

، كشته شدن دارد محمد برای شما از جانب خدا پیامی آورده است ، خدای او

زنده است اگر فرضا پیغمبر بمیرد یا كشته شود ، آیا شما باید به عقب

برگردید ؟ در اینجا حركت اسلامی به تعبیر قرآن حركت به جلو است و

بازگشت این گروه از دین به معنی برگشت به عقب و یا انقلاب است انقلاب

در تعبیر قرآن یعنی رو در جهت پشت قرار گرفتن و پشت در جهت رو یا در

مورد دیگر می گوید :

« فانقلبوا بنعمة من الله و فضل » ( 3 ) ( سوره آل عمران - 147 )

در اینجا هم منظور بازگشت است اما بازگشتهای خوب بدین ترتیب روشن

می شود كه كلمه انقلاب در قرآن حاوی مفهوم تقدس یا ضد تقدس نیست انقلاب

در قرآن حاوی مفهوم تقدس یا ضد تقدس نیست انقلاب بعدها در اصطلاحات

فقهی و بیشتر از آن در اصطلاحات فلسفی معنی دیگری پیدا كرد فقها در باب

مطهرات ، یكی از امور پاك كننده را انقلاب میدانند كه گاهی از آن به

استحاله تعبیر میكنند و گاهی نیز استحاله و انقلاب را دو چیز جدا بحساب

میاورند در اصطلاح فلاسفه معنی انقلاب از اینهم محدودتر و مضیقتر می شود

فلاسفه انقلاب را به جایی میگویند كه ذات و ماهیت یك شیئی لزوما عوض

شده باشد بحثی هم برای فلاسفه مطرح بود كه آیا انقلاب ماهیت ممكن است یا

ممكن نیست " اصالت ماهیتی ها " آنرا ناممكن میدانستند و از این جهت

عملیات كیمیاگران را كه نوعی انقلاب ماهیت بود تخطئه میكردند اما "

اصالت وجودیها " نه تنها انقلاب ماهیت و ذات را امری ممكن میدانستند

بلكه هر حركت اشتدادی یعنی حركت از نقص به كمال را انقلاب آنا فانا در

ماهیت میدانستند .

اما انقلاب در زمان ما معنای خاص دیگری پیدا كرده است امروز این كلمه

یك اصطلاح جامعه شناسی و فلسفه تاریخ است عربها ، انقلاب به معنی اخیر

را " ثوره " مینامند و اروپایی ها " رولوسیون " ( 1 )

انقلاب بمعنائی كه در جامعه شناسی مطرح است همان دگر شدن است ، حتی

نباید بگوئیم دگرگون شدن ، زیرا دگرگون شدن یعنی اینكه گونه و كیفیتش

جور دیگر بشود بعوض باید بگوئیم دگر شدن یعنی تبدیل شدن به موجود دیگر .

شعری اقبال دارد راجع به قرآن كه در آن دگر شدن را ، به

همین معنا بكار برده است . در قسمتی از آن می گوید :

نقش قرآن چونكه در عالم نشست

نقشه های پاپ و كاهن را شكست

فاش گویم آنچه در دل مضمر است

این كتابی نیست چیزی دیگر است

چونكه در جان رفت جان دیگر شود

جان كه دیگر شد جهان دیگر شود

غرض من همین بیت اخیر است اقبال می گوید قرآن روحها را منقلب می كند

و از این راه ، در جهان انقلاب بوجود میاورد با آنكه در اصطلاح جامعه

شناسی و فلسفه تاریخ ، انقلاب تنها در مورد انقلابهای اجتماعی بكار میرود

، ولی توجه به روح این كلمه نشان میدهد كه انقلاب انواعی دارد و من در

اینجا فهرست وار این انواع را ذكر میكنم و بعد راجع به علل و انگیزه ها

و در حقیقت ماهیت انقلابها سخن خواهم گفت گاهی در برخی از انسانها

انقلاب پیدا می شود و این از انواع انقلاب فردی است یعنی تعلق به یك فرد

دارد و این نوع انقلاب بر دو قسم است ، حیوانی و انسانی .

دیده اید كه بعضی از افراد گاهی به عللی حالتی پیدا میكنند كه همه چیز

را فراموش میكنند و تنها در راستای یك هدف براه می افتند و البته این

هدف هدفی جاه طلبانه و شهوت جویانه است .

آن داستان معروف در چهار مقاله عروضی راجع به امیر خجندی نمونه بسیار

خوبی از این گونه انقلابهای حیوانی است ظاهرا از او میپرسند چطور شد تو

كه یك خربنده - خركچی - بودی به این امارت و ریاست رسیدی جوابداد ، از

دو بیت كه در دیوان حنظله باد غیسی خواندم و آن دو بیت این است :

مهتری گربه كام شیر در است

شو خطر كن زكام شیر بجوی

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه

یا چو مردانت مرگ رویاروی

از وقتی این شعر را خواندم با خود گفتم یا باید به عزو نعمت و جاه

برسم و یا باید بمیرم ، و این شوق آنچنان در من نفوذ كرد كه با تمام

قدرتم بكوشش و تلاش پرداختم تا اینكه به اینجا رسیدم این حالت یك

انقلاب است ، اما انقلابی فردی نمونه دیگری از انقلابهای فردی عشق است كه

قبل از هر چیز از نظر كشف ماهیتش ، مورد نظر فلاسفه است بوعلی در باب

عشق رساله ای دارد ملاصدرا فصل مشبعی را به عشق و بیان ماهیت و اقسام آن

اختصاص داده است با همه نظرات مختلفی كه در باب عشق وجود دارد ، همه

قبول دارند كه این امر نوعی انقلاب درونی و فردی است نوع دیگری از

انقلاب فردی كه شایسته است از نظر روان شناسی و فلسفی و اجتماعی و

انسانشناسی مورد مطالعه قرار بگیرد ، توبه است توبه قیام فرد است علیه

خودش قیام مظلوم است علیه ظالم قیام مقامات عالی و درجات عالی انسانی

علیه مقامات دانی خودش است ، انقلاب انسان بماهو انسان علیه انسان

بماهو حیوان است اینكه انسان گاهی به مرحله ای میرسد كه خود علیه خود بپا

میخیزد ، از خود مطالبه حقوق می كند ، از خود انتقام میگیرد ، خود را

مجازات می كند ، مسئله ایست قابل بررسی و از این جهت توبه درست مثل

انقلابات اجتماعی است در انقلابات اجتماعی هم یك اكثریت مظلوم علیه

یك اقلیت ظالم قیام میكنند و از آنها انتقام میگیرند و آنها را مجازات

میكنند توبه نشاندهنده نوعی تركیب قوا و غرایز در وجود انسان است كه در

حیوان نظیرش وجود ندارد ( 1 ) .

اینها كه مثال زدم همه در مورد انقلابهای فردی بودند اما انقلابهای

اجتماعی هم انواع گوناگون دارند .

از جمله انقلاب صنعتی ، نظیر انقلابی كه در انگلستان ، در سه قرن پیش

پیدا شد یا انقلاب علمی و فرهنگی نظیر رنسانس و یا انقلاب ادبی مثل آنچه

كه در صدر مشروطیت رخ داد و انقلاب

مذهبی نظیر انقلاب ما و . . .

آخرین مطلبی كه در باب معنای انقلاب باید به آن اشاره كنم اینست كه

انقلاب در اصطلاح لغوی و حتی در اصطلاح فلسفی و فقهی امری است از نوع فعل

لازم انقلاب از باب انفعال و بمعنای نوعی " شدن " است اما بسیار اتفاق

میافتد كه لغاتی از عربی كه به فارسی وارد میشوند مفهوم دیگری پیدا

میكنند از جمله همین كلمه انقلاب كه در فارسی مفهوم متعدی پیدا كرده است

ما در فارسی میگوئیم انقلاب كرد ، یعنی آنرا بصورت یك فعل متعدی بكار

میبریم باین ترتیب در اصطلاح جامعه شناسنانه انقلاب در موردی بكار میرود

كه یك عمل ارادی در آن دخیل باشد بعلاوه جزء دیگری هم در مفهوم این كلمه

هست و آن تقدس و تعالی است ما هر دگر شدنی را انقلاب نمی گوئیم ممكن

است جامعه ای عوض بشود باین معنی كه از كمال بسمت نقص برود ، یعنی

سقوط كند ، در این مورد كسی لغت انقلاب را بكار نمیبرد در انقلاب مفهوم

كمال یابی و تكامل مندرج است .

سومین عنصری كه در اصطلاح انقلاب به تعبیر امروزی وجود دارد ، عنصر نفی

و انكار است باین ترتیب با در نظر گرفتن این سه عامل مفهوم اجتماعی

انقلاب عبارت خواهد بود از وضعی را با اراده خود خراب كردن برای رسیدن

به وضعی بهتر واژگون كردن وضع حاكم برای بر قراری نظمی متعالیتر ( 1 ) .

در مورد انقلابهای اجتماعی یك سؤال اساسی مطرح است و آن اینكه آیا

واقعا این انقلابها ماهیتا با هم تفاوت دارند یا نه با آنكه شكلهای

انقلابها مختلف است اما ماهیت همه آنها یكی است ؟ اجمالا در اینجا

اشاره میكنم كه برخی ، همه انقلابها را از یك اصل و یك ریشه میدانند كه

آن عبارتست از تقسیم جامعه بدو قطب مرفه و محروم ، استثمارگر و استثمار

شده ، و خود این وضع نیز ریشه ای در كار مجسم یعنی ابزار تولید از یك

طرف و روابط تولیدی و توزیعی از طرف دیگر دارد لازمه این نظریه اینست

كه نوعی رشد هماهنگ میان نهادهای اجتماعی اعم از صنعتی ، فلسفی ، ادبی ،

قضایی ، فرهنگی ، مذهبی ، اخلاقی و وجود داشته باشد زیرا ریشه همه این

نهادها كار مجسم است و اوست كه آنها را به دنبال خود میكشاند علیهذا

امكان ندارد كه فی المثل جریانی مذهبی یا فلسفی یا هنری كه در مرحله ای از

تكامل ابزار تولید پدیدار میشود ، كاملتر و یا برابر با همین نوع جریانها

در مرحله ای كاملتر و برتر از تكامل ابزار تولید باشد .

نقطه مقابل این نظریه نظریه ایست كه اولا برای انقلاب ماهیت های مختلف

و متفاوتی قائل است و قهرا همه انقلابها حتی

كفر مندرج است این صریح خود قرآن است . لا اكراه فی الدین قد تبین

انقلابهای اجتماعی را صرفا ناشی از دو قطبی شدن از لحاظ اقتصادی و منحصرا

در دست طبقه محروم نمیداند و آنها را تنها طبقه پیشتاز به حساب نمیاورد

بعلاوه این نظریه ریشه انقلابها را اجتماعی محض و ناشی از روابط اجتماعی

نمیشمارد بلكه برای ذات و طبیعت انسان و دو قطبی بودن او در سرشت

خویش ، نقش اساسی قائل است ، و معتقد است كه منشاء دو قطبی شدن جامعه

همین دو قطبی بودن سرشت آدمی است .

از این گذشته هر چند تاثیر متقابل میان نهادهای اجتماعی وجود دارد اما

این تاثیر اولویت مطلق ندارد و چنین نیست كه بتواند جلوی رشد سایر

نهادها را سد كند یعنی ممكن است جامعه ای در عین تاخر از نظر تكنولوژی

مرحله ای بزرگ و بسیار پیشرفته از تاریخ را از جنبه مذهبی یا اخلاقی یا

فلسفی طی كند و این بستگی دارد به مسائل جغرافیایی و ژنتیكی از یكطرف و

به بعد الهی و معنوی تاریخ از طرف دیگر ما بینش نوع اول را دركتاب

قیام و انقلاب مهدی ، بینش ابزاری و بینش نوع دوم را بینش فطری نام

نهاده ایم طبق این بینش اخیر :

اولا انسان دارای نوعی روانشناسی مقدم بر جامعه شناسی است .

ثانیا انسان در ذات خود دو قطبی آفریده شده است .

ثالثا انسان دارای اراده آزاد و انتخابگر است و همین آزادی و انتخاب

، تفاوت میان انسانها را از زمین تا آسمان كرده است .

رابعا نهادهای اجتماعی انسان از نوعی استقلال برخوردارند و هیچكدام تقدم

و اولویت مطلق بر دیگری ندارد و به طور نسبی گاهی پیشرفت یك نهاد

موجب انحطاط دیگری میشود . ما در

رپاورقیهای جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم ، آنجا كه در آغاز مقاله

درباره فطرت خداجویی بحث كرده ایم ، گفته ایم كه گاهی سر گرمی به اشباع

یك غریزه موجب عقب راندن غریزه دیگر میگردد علیهذا هیچ دور نیست و

عجیب نیست كه دنیای پیش رفته از لحاظ علم و تكنولوژی و دنیای برخوردار

از زینتها و شیرینیهای ماده و طبیعت ، عینا دنیای انحطاط اخلاقی و سقوط

ارزشهای روانی باشد و همان سقوط روانی موجب سقوط كلی گردد .

خامسا دو قطبی بودن انسان بعلاوه آزاد بودن و در نتیجه متفاوت بودن سطح

انسانیت انسانها منجر به دو قطبی شدن جامعه میشود یك قطب به ایمان و

عقیده و اخلاق رسیده ، و یك قطب منحط حیوان صفت سر در آخور قطب به

ایمان و عقیده رسیده است كه جامعه را به سوی كمال واقعی انسانیت هدایت

میكند .

سادسا تكامل مساوی است با استقلال و تسلط بر محیط یعنی ، به خود

وابستگی و به خود ایستادگی .

سابعا حركت تكاملی تاریخ به سوی حق و وابستگی به عقیده و ایمان و

آرمان و وارستگی از تسلط طبیعت خارجی و عوامل اجتماعی و عوامل نفسانی

است در واقع آنچه را كه تا اینجا در مورد بینش نوع دوم گفتیم میتوان

بطور خلاصه چنین بیان كرد .

اولا انسان بالذات كمال جو و پیشرو است .

ثانیا ارزشهای انسانی همه اصیل و ریشه در سرشت انسان دارند و همین

ارزشها عامل اصلی حركات تاریخ به شمار میروند .

انسان از نظر فردی و در نبردی دائم میان دو قطب در درون خود است ،

قطب انسانیت و قطب حیوانیت ، و حركت انسان بتدریج بسوی كمال انسانی

است در محل خود ثابت شده است كه لازمه تكامل ، استقلال از محیط بیرونی و

مستلزم تاثیر بیشتر بر روی

محیط است . علیهذا انسان متكامل ، یعنی انسان وارسته از محیط بیرونی و

درونی - حیوانیت به منزله محیط درونی انسانیت است ، زیرا انسانیت از

بطن حیوانیت سر در میاورد - وابسته به خود ، ایستاده بخود ، یعنی وابسته

به عقیده و ایمان و آرمان واندیشه خود میگردد .

روانشناسی انسان بر جامعه شناسی او تقدم دارد انسان مانند نوار خالی و

یا ماده خام نیست كه نسبتش بهر شكل و هر صورتی كه عوامل مكانیكی خارجی

به او بدهد علی السویه باشد انسان مانند نهال و بذر است حركتش به سوی

كمال و استقلال انسانی ، دینامیكی است نه مكانیكی تكامل ، لازمه ذات

اجزاء طبیعت و از آن جمله انسان و تاریخ انسان است طبیعت تاریخ ، نه

یك طبیعت مادی محض بلكه طبیعتی مزدوج است و طبیعت انسان نیز چنین

است ، تاریخ یك حیوان اقتصادی نیست و نیز انسان هم در عین حال این دو

طبیعتی و دو كششی و دو جاذبه ای بودن انسان با این امر كه لازمه ذات

طبیعت ، كشش به سوی كمال است منافات ندارد .

به این ترتیب انقلابها صرفا خصلت اجتماعی محض نخواهند داشت بلكه

ریشه در سرشت انسانها دارند نبرد درونی انسان كه به كمال یافتگی و

استقلال برخی عناصر منتهی میشود ، سبب میگردد كه میان انسانهای به ایمان

و آرمان و عقیده رسیده ، و انسانهای منحط حیوان صفت ، تضاد و مبارزه و

درگیری پیدا شود و این نبرد است كه در قرآن به نبرد میان حق و باطل

تعبیر شده است .

پس علاوه بر نبردهای مادی و طبقاتی و نبردهای جاه طلبانه و صد در صد

سیاسی یك سلسله نبردهای دیگر نیز وجود داشته و دارد كه در آن از یك سو

پایگاه اعتقادی و انگیزه زلال انسانی و جهتگیری آرمانی و محرك خیر عمومی

و هماهنگی با نظام متكامل

خلقت و پاسخگویی به فطرت ، عامل محرك است و از سوی دیگر انگیزه های

كدر حیوانی و شهوانی و عقده ای و جهتگیری های فردی و منفعت جویانه ( 1 ) .

بطور خلاصه نظریه ابزاری ، عامل حركت را مستضعفان ، و غایت آنرا رفاه و

تامین منافع و ریشه اصلی آنرا تكامل ابزار تولید و اساس تئوری را بی

اصالتی وجدان انسانی ، و تمایل عقربه وجدان را در جهت منافع ، و شیوه و

روش را بر هم زدن نظم قانونی و مقرراتی حاكم میداند اما نظریه فطری عامل

را منحصر به مستضعفین ، غایت را صرفا مادی و ریشه را تكامل ابزار تولید

و شیوه را منحصرا بر هم زدن روابط حقوقی و اساس تئوری را بی اصالتی

وجدان نمیداند بلكه عامل را در برخی انقلابات مانند انقلابهای مذهبی ،

هنری ، اخلاقی ، علمی ، اعم از مستضعفین ، و غایت را احیانا ارزشهای

انسانی و ریشه را میل بالذات انسان به ارزشخواهی و ارزشجویی و شیوه را

احیانا جلوگیری از سرپیچی از عمل به قانون میداند ، همچنانكه برای وجدان

نیز اصالت و فطرت قائل است .

تا اینجا سخن درباره دو تئوری در مورد انقلابها بود كه طبق یك ماهیت

همه انقلابها یكی است و همه ماهیت طبقاتی دارند ، گو اینكه شكلها

مختلفند ، و بر طبق آن دگرگونی در امر تولید و روابط تولیدی است كه منجر

بدو قطبی شدن جامعه می شود و دو قطبی شدن جامعه است كه منجر به انقلاب

می شود نظریه دیگر مدعی است كه ماهیت انقلابها متفاوت است اكنون وارد

ماهیت انقلاب ایران بشویم و به تحلیل آن بپردازیم و از آن بعنوان محك

سنجش این دو نظریه استفاده كنیم .

طبق تئوری دوم ممكن است انقلابی صورت گیرد بدون آنكه پیشرفت عوامل

تولید در آن نقشی داشته باشند ، حال با این ترتیب كه پیشرفتی در عوامل

تولید رخ نداده و یا اگر رخ داده است ، تاثیری نداشته است و نیز تضاد

طبقاتی و دو قطبی شدن جامعه و به تعبیر امیرالمؤمنین كظة ظالم و سغب

مظلوم رخ نداده و یا اگر رخ داده نقش مهمی نداشته و یا اگر دو قطبی شدن

نقش داشته ، ایفا كننده نقش ، قطب محروم نبوده است .

همانطور كه در انقلابی كه منجر به خلافت علی ( ع ) شد آنكه نقش داشت

محرومان نبودند خود علی از آن جهت خلافت را بعهده گرفت كه جامعه به

ظالم و مظلوم و مرفه و محروم تقسیم شده بود ، بدون آنكه خود او در طبقه

محرومین باشد زهد و ساده زیستی علی ریشه انسانی داشت نه ریشه اقتصادی و

طبقاتی بر طبق نظریه دوم ، این امكان هست كه انقلابی اجتماعی رخ دهد در

حالی كه عامل پیشتاز محرومان و مستضعفان نباشند بلكه همه عوامل اجتماعی ،

طبقات و گروه ها و اصناف به میدان كشیده شوند .

طبق این تئوری غایت و هدف ممكن است رفاهی و برای تامین معیشت نباشد

بلكه مسلكی باشد و حتی طبقات محروم ابا داشته باشند از اینكه تظاهرات و

اعتصابات خود را برای رسیدن به رفاه بهتر تلقی كنند ، بلكه صرفا آنرا

برای برادری و برابر و عدل و مساوات و اخوت ایمانی در نظر داشته باشند

طبق این تئوری علل و اهرمهائی كه با فشار روی آنها از طرف رهبری یا از

طرف دشمن شور و غیرت مردم به خروش و جنبش میاید و خشم انقلابی آنها بر

انگیخته می شود ، منحصرا مادی و رفاهی نیست و احیانا با عقاید ،

ایده آلهای معنوی ، آرمان های انسانی ، یا احساسات جامعه از قبیل

احترام بیك سلسله اصول و اشخاص توأم و مربوط است .

برای تحلیل انقلاب ایران و بررسی میزان انطباق دو نظریه ای كه به آن

اشاره كردم بر این انقلاب ، باید به مطالعه و تحقیق در موارد زیر پرداخت

:

1 - بررسی پیرامون افراد و گروههائی كه بار نهضت را بدوش داشتند .

2 - ریشه یابی و ارزیابی عللی كه با ایجاد انقلاب و پیشبرد آن رابطه

داشته اند .

3 - مطالعه درباره هدفهائی كه نهضت تعقیب میكرد .

4 - بررسی شعارهائی كه به نهضت مردم ، حیات و حركت میبخشید .

5 - تحلیل نقش رهبر و تاكتیكهای رهبری .

6 - توجه به گستردگی و فراگیر بودن نهضت ، از آنجهت كه به یك طبقه

یا قشر خاص تعلق نداشت .

اما از نظر ریشه ، حوادث پنجاه ساله اخیر از جمله ، استبداد و استعمار

نو ، دور نگه داشتن دین از سیاست ، كوشش برای بازگشت به دوره قبل از

اسلام ، تحریف در میراث گرانقدر فرهنگ اسلامی ، كشتارهای بیرحمانه ،

شكاف طبقاتی ، تسلط عنصر غیر مسلمان بر مسلمانان ، نقض آشكار قوانین

اسلامی ، مبارزه با ادبیات فارسی و اسلامی به نام مبارزه با واژه های

بیگانه ، بریدن از كشورهای مسلمان و پیوند با ضد مسلمانان نظیر اسرائیل ،

تبلیغ ماركسیسم و از جمله ریشه های انقلاب به حساب میایند از میان این

علل دسته ای صبغه مادی دارند ، و برخی ناظر به جریحه دار شدن غرور انسانی

هستند و قسمتی كه بیشترین سهم را دارند مربوط به جریحه دار شدن عواطف

اسلامی اند . به این علل باید دو عامل دیگر كه

یكی سرخوردگی از لیبرالیسم غربی و دیگری نا امیدی از سوسیالیسم شرقی است

اضافه كنیم اینجاست كه نقش آگاهی و بازگشت به خویش ملت مسلمان ما و

احساس كرامت ذاتی و دریافت خود و فلسفه خود از سوی این مردم ، مشخص

می شود .

مسئله عمده ، بیداری اسلامی مردم ماست روح و هویت اسلامی مردم ما ، بار

دیگر درضمن این برخوردها برجسته و مطرح شد در زمان ما به طور كلی در همه

كشورهای اسلامی نوعی بیداری و به خود آمدگی اسلامی پیدا شده است ملل

مسلمان با سرخوردگی از معیارها و مكتبهای شرقی و غربی به جستجوی هویت

واقعی و اصیل خود برخاسته اند .

مسلمانان یك دوره خود باختگی را پشت سرگذاشته اند و به یك دوره

بازیافتگی رسیده اند لهذا جهان سومی در حال تولد است كه شرق و غرب را به

مقابله برانگیخته است .

خود باختگی یعنی تزلزل شخصیت ، بی ایمانی به خود ، گم كردن خود ، از

دست دادن حس احترام به ذات ، بی اعتمادی و بی اعتقادی به فرهنگ خود و

استعداد و شایستگی خود ، و در مقابل به خود آمدگی یعنی بازگشت به ایمان

خود ، بیدار كردن حس احترام به خود و تاریخ و شناسنامه و نسب تاریخی

خود .

تحلیل ماهیت این انقلاب از تحلیل رهبری انقلاب جدا نیست و این مسئله

در ارتباط با مسئله خود یابی ملت ما مطرح می شود باید پرسید كه چه شد

امام خمینی رهبر مطلق شد ، آن چنان كه حتی آنهائیكه از نظر ایده و هدف

در قطب مخالف ایشان جای داشتند ، چاره ای جز اذعان به رهبری ایشان

نداشتند چرا سخنان امام اینهمه موج میافرید ؟ چرا اعلامیه های ایشان با

نبودن

امكانات و وسائل و با بودن اختناقها و شكنجه ها و خطر مرگها به سرعت در

سراسر كشور پخش میشد ؟

بی شك از جان گذشتگی و مبارزه خستگی ناپذیر با ظلم و ظالم و دفاع

سرسختانه از مظلوم ، و صداقت و صراحت و شجاعت و سازش ناپذیری این

رهبر در انتخاب او به مقام رهبری نقش داشته است ، اما مطلب اساسی چیز

دیگری است ، و آن اینكه ندای امام خمینی از قلب فرهنگ و از اعماق

تاریخ و از ژرفای روح این ملت بر میخاست ، مردمیكه در طول چهارده قرن

حماسه محمد ، علی ، زهرا ، حسین ، زینب ، سلمان ، ابوذر و صدها هزار زن

و مرد دیگر را شنیده بودند و این حماسه ها با روحشان عجین شده بود ، بار

دیگر همان ندای آشنا را از حلقوم این مرد شنیدند علی را و حسین را در

چهره او دیدند ، او را آینه تمام نمای فرهنگ خود كه تحقیر شده بود ،

تشخیص دادند .

امام چه كرد ؟

او به مردم ما شخصیت داد خود واقعی و هویت اسلامی آنها را به آنان باز

گرداند آنها را از حالت خود باختگی و استسباع ( 1 )

خارج كرد این بزرگترین هدیه ای بود كه رهبر به ملت داد ، او توانست

ایمان از دست رفته مردم را به آنها باز گرداند و آنها را به خودشان مؤمن

كند او با صراحت اعلام كرد كه تنها اسلام نجات بخش شماست او جهاد اسلامی

را مطرح كرد ، امر بمعروف و نهی از منكر را مطرح كرد ، وظیفه نوعی و

دینی و بالاخره اجر و پاداش شهیدان را مطرح كرد ، و مردمی كه سالها این

آرزو را كه در زمره یاران امام حسین باشند در سر میپروراندند و هر صبح و

شام تكرار میكردند « یا لیتنی كنت معكم فافوز فوزا عظیما » بناگاه خود

را در صحنه ای مشاهده كردند آنچنانكه گویی حسین را بعینه میدیدند .

مردم ما صحنه های كربلا ، حنین ، بدر ، احد ، تبوك ، خیبر ، و را در جلوی

خویش میدیدند و همین باعث شد كه به پا خیزند و از سرچشمه عشق به خدا ،

وضو بسازند و یك سره بانك تكبیر بر هر چه ظلم و ستمگری است بزنند .

بعنوان آخرین سؤال به نظر شما چگونه میتوان این انقلاب و دستاوردهای آن

را حفظ كرد و سیر انقلاب را هم چنان تداوم بخشید ، آنچنان كه اوضاع نه به

حال اول برگردد ، و نه به وضع نامطلوب كشانده شود ؟

استاد مطهری : بدیهی است كه كار را تمام شده تلقی كردن ساده لوحی است

اولا هنوز آثار رژیم سابق از بین نرفته ، آن رژیم بر نوعی نهادهای اجتماعی

، نوعی فرهنگ مزدورانه ، نوعی نظام و سازمان فاسد مستقر بود ، و همه

اینها هنوز كم و بیش مانده اند مردم ما هنوز در بسیاری از مسائل ،

شاهنشاهی و آریامهری قضاوت میكنند پس قبل از هر چیز نوعی فرهنگ زدائی

، استعمار زدائی ، رفت و روب و خانه تكانی لازم است .

ثانیا دستهائی در كار است تا اوضاع را به حال سابق باز گرداند و علاوه

بر این دستها ، گروههای چپگرائی نیز وجود دارند كه میخواهند نهضت را

بسوی كمونیسم سوق دهند همراه اینها آدمهای لائیك نیز هستند كه میخواهند

مانند نهضت مشروطیت و نهضت استقلال عراق و نهضت ملی ایران ، پس از

آنكه با قدرت روحانیت مرحله اول ، یعنی براندازی رژیم را گذراندند ،

روحانیون را كنار بزنند و بدنام كنند و خود زمام امور را بدست بگیرند در

" كتاب نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر " بحثی درباره آفات نهضت

انجام داده ام كه آن بحث با این سؤال شما در مورد چگونگی حفظ انقلاب

ارتباط مستقیم دارد از جمله آفتهائی كه در آنجا ذكر كرده ام ،

نفوذاندیشه های بیگانه ، كار را از میان راه رها كردن ، رخنه فرصت طلبان

، رخنه اطماع در دستگاه رهبری ، تجدد گرائی افراطی ، ابهام طرحهای آینده

و . . . است

اما قوی ترین حربه دفاعی این انقلاب و مؤثرترین اسلحه پیشرفت آن ،

ایمان ملت به نیروی خویش و بازگشت به ارزشهای اصیل اسلام است غرب -

منظور تمام ابرقدرتها است - از یك چیز وحشت دارد و آن بیداری خلق

مسلمان است اگر شرق بیدار شود و خود اسلامی خود را كشف كند ، در آن

صورت حتی بمب اتمی هم از پس این نیروی عظیم ، این توده بپا خاسته

برنخواهد آمد راه این بیداری ، آشنائی با تاریخ و فرهنگ و ایدئولوژی

خودمان است .

در یكی از كنفرانسها بعد از تمام شدن صحبت ، دانشجوئی پرسید اگر اسلام

به عنوان یك ایدئولوژی قادر بود ملت را نجات دهد و تمدنی بوجود آورد ،

چرا در طول چهارده قرن ، چنین كاری انجام نداد ؟ در جواب او گفتم به

دلیل همین بیخبری من و شما از تاریخ اسلام ، همین كه شما و امثال شما

نمیدانند كه اسلام ، یكی از عظیمترین تمدنهای تاریخ بشر را در طی پنج قرن

بوجود آورده از جمله عوامل عقیم ماندن این فرهنگ است اگر ملت ما با

فرهنگ اصیل خود قطع ارتباط نكرده بود ، محال بود این چنین زیر بار سلطه

ابرقدرتها برود تمام تلاش كشورهای استعمارگر در بریدن و پاره كردن بندهای

وابستگی فرهنگی یك ملت به میراثهای فرهنگی خویش است شما شاهد بودید

كه در جریان به اصطلاح جشنهای دو هزار و پانصد ساله ، رژیم چه تلاش

گسترده ای را برای نفی تمدن اسلامی بكار برد در خصوص این گونه تلاشهای رژیم

ذكر موردی كه برای خودم پیش آمده ، بی مناسبت نیست .

در سالهای گذشته آن زمان كه حسینیه ارشاد به تعطیل كشانده نشده بود ،

اتفاق نیفتاد كه در هیچ موردی موضوع سخنرانیها به روزنامه ها داده شود و

آنها اعلان را چاپ نكنند جز در دو هفته ای كه قرار شد من در مورد كتاب

سوزیهای مصر و ایران سخنرانی بكنم و تشریح كنم كه داستان این كتاب

سوزیها مجعول است روزی كه قرار بود سخنرانی انجام شود اعلان آن به

روزنامه ها داده شد اما شب كه روزنامه ها درآمد ، هیچكدام اعلان را چاپ

نكرده بودند وقتی موضوع را پرس و جو كردیم ، گفتند از بالا دستور داده اند

در همان زمان ما نتوانستیم در كتاب " خدمات متقابل ایران و اسلام " كه

در دست چاپ بود جریان كتاب سوزی را بنویسیم زیرا اعلام كرده بودند كه

اجازه چاپ نخواهند داد رژیم سالها در میان ما تبلیغ میكرد كه اسلام نه

تنها تمدنی را پایه گذاری نكرد بلكه تمدنهای گذشته را هم نابود كرد من به

آن برادر دانشجو گفتم كه اگر اسلام در طول تاریخ و در بدو ظهور خود هیچ

تمدنی ایجاد نكرده بود ، حرف شما صحیح میبود اما ما پنج قرن بر جهان

سیادت علمی و فرهنگی داشتیم ، تا آنجا كه اروپای امروز خود را مدیون

تمدن و فرهنگ اسلامی میداند من در موضوعاتی كه مورد تحقیقم بوده اند برایم

مثل روز روشن است كه فلسفه های اجتماعی اسلام ، بمراتب مترقی تر از

فلسفه های زندگی غربی است اقبال لاهوری ، فلسفه ای دارد به نام فلسفه خودی

و منظورش از این فلسفه بازگرداندن ملت های مسلمان به خود اسلامی خودشان

است پیروزی نهضت ما در آینده بستگی به ایمان به خود و احیای ارزشهای

اصیل اسلامی دارد اگر راه خود را بر اساس معیارهای اسلامی دنبال كنیم و

مقاصد و معایب را تنها بر اساس ضوابط اسلامی از میان برداریم و صبر و

تقوای اسلامی داشته باشیم و روحیه جهاد و امر به

معروف و نهی از منكر اسلامی در ما زنده باشد ، در آنصورت پیروزی ما قطعی

خواهد بود شما نهضت فلسطین را ببینید یكی از علل پیشروی كند این نهضت

اسلامی خالص نبودن آن و وجود رگه های كمونیستی در آن است در همین نهضت

خودمان ، شهادت جوانان مسلمان باعث اوجگیری هر چه بیشتر نهضت میشد و

در مقابل اگر كسی كه كشته میشد غیر مسلمان بود حركت نهضت كند میشد ،

علتش هم این بود كه مردم كه از عقاید این گروه دوم درباره جهان و انسان

و خانواده و تا حدودی مطلع بودند ، همواره این نگرانی را داشتند كه مبادا

با سقوط رژیم ، كار بدست این گروهها و این افكار بیفتد یكی از دلایل رژیم

در ماركسیست نامیدن مسلمانان مبارز ، شناخت او از همین نفرت و وحشت

مردم نسبت به این عقیده واندیشه ها بود امروز مسلمانان در هر كجای جهان

، باید این حقیقت را درك كنند كه تنها اتكاء به نیروی خود آنها و

اعتقاد به عنایت و حمایت الهی است كه رهائی از قید و بند استثمار را

ممكن میسازد .

كمونیسم و امپریالیسم مانند دو تیغه یك قیچی هستند كه گر چه در ظاهر

با هم تضاد دارند ، اما در واقع هر دو برای قطع یك ریشه به حركت در

میایند و این واقعیت را تاریخ معاصر به خوبی نشان داده است به گمان من

وقت آن رسیده كه ندای بازگشت به فرهنگ اصیل اسلامی نه تنها در جامعه ما

كه در سراسر كشورهای اسلامی طنین انداز شود و در آن صورت دور نخواهد بود

كه صدای شكستن زنجیرهای بندگی و بردگی را بشنویم و شاهد اقتدار دوباره

ملل مسلمان باشیم .

استاد ! متشكرم از اینكه در این مصاحبه شركت كردید .

استاد مطهری : متشكرم .